۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه

جنس چندم؟

بخشی از تلاش‌های مذبوحانه‌ام در راستای نزدیک‌شدن به وضعیت برابر بین زن و مرد این بوده که تلاش فعالانه‌ای در این زمینه نکنم. یعنی مثلا رویدادهایی را که به زنان به‌عنوان موجوداتی جدا از مردان نگاه می‌کنند پررنگ نکنم، نوشته‌ها یا خبرهایی را که به دستاوردهای زنان در عرصه‌های مختلف می‌پردازند منتشر نکنم، زندانیان زن را جداگانه به یاد نیاورم، روز زن را به‌عنوان روزی متفاوت از باقی روزها گرامی ندارم. فکر می‌کنم برای رسیدن به برابری نمی‌شود از راه نابرابر رفت. اصلا گاهی فکر می‌کنم این‌جور تلاش‌های نابرابر، جامعه را نسبت به زن‌ها حساس کرده. زن‌ها شبیه موجودات پرتوقعی شده‌اند که مدام مظلوم‌نمایی می‌کنند و به هیچ امتیازی راضی نیستند. دنبال راه‌های انسانی‌تری برای رسیدن به برابری می‌گردم؛ راه‌هایی فراجنسیتی.

پی‌نوشت:
مدت‌ها ست می‌خواهم در مورد مشاهدات‌ام از پیامدهای حرکت‌های فمینیستی در جامعه‌ی خودمان بنویسم. این چند خط باشد اینجا که یادم بماند.

۱۵ نظر:

  1. [1.]
    من یه چیزی می‌خوام بگم، حالا شاید یه جاهایی‌اش باربط باشه، یه جاهایی‌اش هم بی‌ربط به چیزی که نوشتی. یه شکّی تو این نوشته‌هایِ اخیرت هست (مشخصاً سه تا پستِ آخر) که جالب ان.
    اول می‌خوام این رو بگم که اگه نخوام کاری بکنم و صرفاً مخاطبی باشم واسه یه متن ِ خوب که نوشته شده، خیلی نسبت به اون شک احساس ِ نزدیکی می‌کنم، اما یه مقداری هم دارم اراده می‌کنم که شبیهِ یه پرسش باهاش مواجه شم، پرسشی که دوست دارم از خودم بپرسم، و شاید ربطی به متن ِ تو که خوب پرسش رو پرورونده نداشته باشه. اراده می‌کنم که از خودم بپرسم، چون هم مسئله‌اش برام جالب اه، هم انگار این کارهایی که تو مثلاً در این پست فهرست کردی و مثال‌هایی که آوردی از جدا کردنِ فعالیت‌هایِ برابری‌خواهانه برایِ زنان، کارهایی ان که من خودم انجام می‌دم، و حالا می‌خوام از طریق ِ پرسشی که به گوش‌ام خورده، خودم رو ارزیابی کنم.
    اما اون پرسش این اه: می‌شه از طریق ِ نشون دادنِ نابرابری به برابری رسید؟ یا به عبارتِ دیگه، از آفاتِ اسم‌گذاری و جدا کردنِ اقسام ِ نابرابری این نیست که در اون لحظه داریم به حضور ِ اون نابرابری‌ها نوعی مشروعیت می‌دیم و وجودِ [شَرورشون] رو به رسمیت می‌شناسیم؟
    دو تا پست پایین‌تر، شبیهِ همین سؤال در موردِ چیزی به اسم ِ «اضطرابِ وجودی» پرسیده شده. متن ِ اونجا می‌پرسه که: «چرا [یه عده] با توصیفِ [اضطرابِ وجودی]، به بودن‌اش کمک کرده‌اند؟... [اگر توصیفِ آن‌ها نبود،] من اصلاً به همچین حالی دچار می‌شدم؟»
    امیدوار ام که شباهتِ این دو تا پرسش – که فکر کنم خیلی مهم ان - معلوم باشه. به نظرم تو هر دو تا، ما با یه پدیده (نابرابری، یا نوعی اضطراب) مواجه ایم که رو ما اثری رو ثبت کرده. این که الان به این دو تا پدیده اسمی اختصاص دادم، نقض ِ غرض اه برایِ مواجهه با پرسش ِ اصلی‌مون (چون شک داریم از طریق ِ نامیدن و توصیف کردن، مبادا داریم اون چیز رو به وجود می‌آریم یا به وجودش دامن می‌زنیم)، مثلاً، صرفاً واسه این که تو این متن کارمون راه بیافته، می‌شد بگیم پدیده‌یِ الف و پدیده‌یِ ب. یه حس ان. یه چیز ِ ملموس ان. اولی تو ساحتِ بیرونی و اجتماعی من رو به بخش یا گروهی خاص ربط می‌ده، دومی نوعی آشوب در خودِ من اه. اما در این‌جا، مسئله، قبل از هر نوع نام‌گذاری، «توجه» به اون ادراک اه، و این که «بودن»‌اش جدّی گرفته بشه. این قابل ِ تصور اه که خیلی وقت‌ها خیلی چیزها از ما رد می‌شن و ما رو فقط متأثر می‌کنن، بدونِ این که هیچ درکی ازشون داشته باشیم. و از اونجایی که در بسیاری از اوقات کوچک ان، یا در واقع، اهمیت‌شون برامون نامعلوم اه، و پی‌گیری‌شون زحمت و انرژی می‌خواد، از این کار منصرف می‌شیم. بعید نیست که ما واسه خیلی از احساسات‌مون که هر روز تجربه می‌کنیم، نام و توصیفی نداشته باشیم. کنش ِ نام گذاشتن، تفکیک کردن، ردیابی ِ اثرات، و کارهایی از این قبیل، نوعی اراده ورزیدن توشون وجود داره. نوعی میل یا خواست بابتِ رصد کردنِ حس، و شرح ِ چیستی‌اش. و هر جا پایِ اراده می‌آد وسط، پایِ نوعی میل ِ به قدرت ورزیدن وسط اه. قدرت ورزیدن به معنی ِ نیچه‌ای‌اش، یعنی هم مسلط شدن به یه چیز، و هم نشون دادنِ موضع ِ انفعال در برابر ِ اون چیز. مثلاً، وقتی ما ترس رو اسم‌گذاری می‌کنیم و اراده می‌ورزیم بابتِ به رسمیت شناختن‌اش، بارهایِ بعد که باهاش مواجه شیم، زُبده‌تر عمل می‌کنیم: تو مواردی می‌تونیم از طریق ِ شرح ِ مکانیسم ِ پدید اومدنِ احساس ِ ترس به‌اش غلبه کنیم یا ازش لذت ببریم، و تو مواردی می‌تونیم تسلیم‌اش بشیم و حضور ِ ناگزیرش رو مثل ِ یه واقعیت، مثل ِ یه ماده، مثل ِ دیوار، به رسمیت بشناسیم.

    پاسخحذف
  2. [2.]
    تو بخش ِ اول، به طور ِ خلاصه گفتم که ماشین ِ بدنِ انسان حس می‌کنه (وجودِ حس رو پیش‌فرض گرفتم)، و از میانِ مواردِ متعددِ حس کردن، انسان‌هایی هستند که اراده می‌ورزن تا ادراک و حس رو نام‌گذاری کنن و شرح بِدن تا قدرت بورزن. پس نام‌گذاری و شرح بخشی از مکانیزم ِ اراده کردن اه، با همه‌یِ ریزه‌کاری‌هایی که می‌دونیم. در این مرحله است که به نظرم باید با خیالِ راحت، و با «همتِ مضاعف»، و ریزبینی ِ بی‌رحم اراده ورزید و دید و نام گذاشت و تفکیک کرد و شرح داد، تا بازی‌خور ِ حس نباشیم و زبده‌تر بازی کنیم.
    بخش ِ دوم ِ حرف‌ام، مربوط اه به یه سویه‌یِ شکاکانه‌یِ دیگه از اون پرسش: از کجا معلوم نامی که برایِ حس‌ام برگزیده‌ام، همونی باشه که باید برمی‌گزیدم؟ مثلاً، از کجا معلوم این حالتی که من دارم همونی اه که ازش به عنوانِ اضطرابِ وجودی یاد شده؟ یا از کجا معلوم اونچه به سر ِ زن‌ها می‌آد اسم‌اش «ستم» اه، و نه مثلاً یه جور توقع ِ بی‌جا و نوعی استفاده از ابزار ِ زنانه‌یِ مظلوم‌نمایی؟
    به نظرم، این‌جا در واقع، داریم به یه سویه‌یِ دیگه‌یِ ادراک و نام‌گذاری نزدیک می‌شیم، اون هم سویه‌یِ «ارتباطی‌»اش اه. ما حدس می‌زنیم که در ادراکِ آن‌چه درک می‌کنیم تنها نیستیم. حدس می‌زنیم در یک «وضعیتِ بشری» به سر می‌بریم. و از طریق ِ حرف زدن، معاشرت کردن، خوندن، و نوشتن به سطحی پیچیده از ادراکِ دیگران متصل می‌شیم که این سطح، از اونجا که آمیخته ست به امیال و کیفیت‌هایِ وجودیِ مختلف، سطح ِ خیلی شفاف و عاری از ابهامی نیست. این‌جا ست که با ممارست می‌شه به نوعی قطعیتِ متناسب با میل ِ شخصی رسید و واژه‌ها رو جلا داد و ادراک رو تند و تیز کرد، و برایِ هر حس اسمی گذاشت، اما چون معمولاً سخت اه و دنیایِ مواجهه بی‌پایان اه، نمی‌شه از نوعی حقیقتِ صریح و همگانی در این مورد حرف زد. ما معمولاً از واژه‌هایی که اهل ِ فن (فلاسفه، نویسنده‌ها، روحانی‌ها، روشنفکرها، روان‌شناس‌ها و...) ابداع می‌کنن برایِ مخاطب قرار دادنِ احساس‌مون استفاده می‌کنیم. یعنی از واژه‌هایی استفاده می‌کنیم که یه سری آدم ِ «بی‌کار» (نه در معنایِ منفی‌اش) با اوقاتِ فراغتِ بسیار، برایِ خطاب قرار دادنِ ادراک جعل کردن. این اه که من یکی شک رو از طریق ِ نوعی حقیقتِ ارتباطی می‌فهمم که در فضایی بین ِ همه‌یِ گفتارهایِ خوب در نوسان اه. در واقع دارم می‌گم، تفکیکِ «ستم» از «توقع ِ بی‌جا» یا «مظلوم‌نمایی»، از طریق ِ ارجاع به یه سری متن ِ مرتبط با هم ممکن اه. و اگه اسم ِ این درک و این تفکیک رو بذاریم «حقیقتِ ارجاع به ادراک»، به نظرم این یکی از جنس ِ حقایقی اه که تو سطح ِ خیلی فردی‌تر احتمالِ حضورش بیش‌تر اه و به محض ِ همگانی شدن تحریف می‌شه و نقاطِ ارجاع‌اش رو از دست می‌ده.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ممنون ام میثم

      برای وارد شدن به گفت و گو نیاز به فرصت پردازش دارم.

      حذف
  3. خواهش
    خوشحال ام اگه خوش‌ات اومده.

    پاسخحذف
  4. من هم با این رویکرد موافق ام و در این راستا، انتخابِ عنوان ات عالی اه.
    این حساسیت نوعي سازوکارِ دفاعی هم در برابرِ خود اش شکل می‌ده و گاهي میانه‌روها رو هم به شک می‌ندازه، که نکنه اغراق و زیاده‌روی می‌شه!

    بحث با میثم، به عهده‌یِ خود ات.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. یه چیزِ دیگه:
      به نظر ام، در حالتِ کلی، زماني می‌شه ادعایِ زنان رو برایِ رسیدن به برابری باور کرد، که برایِ مثال، وقتي از حقِ طلاق حرف می‌زنن، در باره‌یِ لزومِ مهریه یا امتیازهایِ دیگه هم بحث کنن. این‌جوری، شاید مرزِ میانِ توقعِ بی‌جا و به‌جا هم روشن‌تر بشه.

      حذف
    2. این قصه سر دراز داره علی! به این سادگی نمی‌شه نسخه پیچید که حق طلاق و مهریه دو تا فاکتور هم‌وزن توی رابطه ان و حذف هم‌زمان هر دوتاشون به معنی حرکت به سمت برابری اه. مفصل‌ترش رو می‌ذارم برای موقعی که در این باره چیزی نوشتم.

      حذف
    3. نه نه، فقط «لزومِ بحث» در باره'ش منظور ام بود. من اصلن در جایگاهي نیستم که در باره‌یِ این‌ها نظر بدم یا، بدتر، نسخه بپیچم.

      حذف
  5. بهتر میبینم تجربه ای به این موضوع بپردازم. تقریبا نیمی از دوستان من در اینجا رو فعالین زن تشکیل می دهند. دوستانی که علیرغم رابطه دوستی، نوعی رابطه کاری هم با هم داریم. با عبور از اینکه تمامی اونها یا زندگی مشترکی ندارند و از همسرشون جداشدند و یا اینکه همجنس گرا هستند؛ دارای یک ویژگی مشخص بوده و اون مرد ستیزی هست. یادم میاد چند ماه پیش برای یک مصاحبه کاری به دفتر یکی از موسسات مطرح زنان در اینجا رفتم. طبیعی هست که مصاحبه کننده دو خانم به قول خودمان، جاافتاده و البته شناخته شده بودند. دقایق کوتاهی از مصاحبه به توصیف یکی از علاقه مندی هام گذشت.(در زمینه تحصیل) . بلادرنگ یکی از اون دو نفر گفت: "بالاخره تو یک مرد ایرانی هستی و مردهای ایرانی هم مثل همند!" . نمیدونستم باید این حرف رو توهین تلقی کنم یا توصیف! که البته هر دو بود. اون مصاحبه تمام شد و البته این آغازی بود بر دوستی مشترک من با نفر دوم. روزی که من رو دوباره دعوت به نهار کرد(که البته برای رفع ناراحتی)این نکته رو بهش توضیح دادم که موضوع زنان در نگاه اول موضوع خانواده است و تبیین راهکار و روش اجرایی برای یک زن در خانواده بدون نگاه کردن به مرد، کاری عبث هست. اینگونه مرد ستیزی ریشه در افکار شخصی شما دارد و پیام تازه ای برای رفع درمان وضعیت خانواده به همراه ندارد.
    بارها این مورد رو به دوستان فعالم گفته ام که انتخاب مسیر جداگانه برای داشتن خانواده ای مطلوب، عملا دست نیافتنی هست. و البته این تافته ی جدابافته شما به خودی خود تنها میتواند یا در بستر یک زندگی منفک از یک مرد پیاده سازی شود و یا در میان خانواده ای همجنسگرا!
    به هر حال با نوشته ات تا اندازه ی زیادی موافقم و اعتقاد دارم جامعه ما در حال حاضر به سنت زدایی و آگاهی نیازمند هست و البته نیازمند حضور فقهای مذهبی پیشرو. زیرا دین و مذهب را نمی شود ازسرزمینی گرفت که 60روز آن را سیاه می پوشند و خطبه عقد را بر اساس شریعت جاری می کنند.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مردستیزی یک روی ماجرا ست. بدون دیدن رویه های دیگر نمی توانیم قضاوت منصفانه ای داشته باشیم. حرف من البته این ها نبود واقعا. من باور ندارم به این که زن ها دارند مظلوم نمایی می کنند، در حالی که خودشان مردستیز اند. من فکر نمی کنم تلاش های فعالان حوزه ی زنان ناموفق بوده تا به حال. حرف من اصلا سر این ها نبود. باید بیشتر فکر کنم و روشن تر حرف بزنم.

      حذف
  6. آواره بر فرازِ دريایِ مه۳ فروردین ۱۳۹۱ ساعت ۲۰:۰۶

    من نمی تونم بگم اين تلاشها (تلاشهایِ مشخّصاً فمينيستی در راستایِ پررنگ کردنِ زنها) خوب ان يا بد، با اونها موافق ام يا مخالف. ولی به نظرم اين تلاشها، به زبانِ نيچه، ارزشِ درد-نمونی دارن. مادامي که اينا هستن میتونيم بفهميم جايي دردی/بيماری ای هست. و اين خيلی خوبه. ولی به نظرم غلطه اگه تصوّر کنيم اينا میتونن چيزي رو تغيير بدن يا جا به جا کنن. سرشتِ واکنشی و برده وارِشون (باز هم به زبانِ نيچه) هم آشکارتر از اونه که نياز به توضيح داشته باشه. پيروزیِ جنبشِ فمينيسم هم، اگه بخواد تو اين چارچوب بمونه، چيزي فراتر از چيرگیِ برده بر سرور (چيرگیِ نيروهایِ واکنشی بر نيروهایِ کنشی) نخواهد بود.
    خب، شايد نقدِ من معتدلتر از نقدِ تو نباشه. امّا باز من اکراه دارم از گفتنِ اينکه با اين تلاشها مخالف ام. به نظرم مثلِ اينه که به کسي که تب داره بگيم تب نداشته باش. (ولی احتمالاً خجالت هم نمیکشم که به رویِ اين بيمار بيارم که واقعاً بيماره، اگه ادّعا کنه عملاً داره نقشِ پزشک رو ايفا میکنه.)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خیلی دردناک اه پذیرفتن این که این تلاش ها در نهایت نمی تونن چیری رو تغییر بدن و تنها ارزش درد-نمونی دارن!
      ...
      مرسی که بیماری ام رو با ملاحظه به روم آوردی!

      حذف
  7. آواره بر فرازِ دريایِ مه۳ فروردین ۱۳۹۱ ساعت ۲۰:۵۱

    بندِ آخرِ کامنتِ من، قاعدتاً بايد به کسي نظر داشته بوده باشه که تو داری تلاش هاش رو نقد میکنی، نه خودِ تو.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ولی با یه نگاه می شد این جوری هم دید که زن ای که قصد داره از بیرون به ماجرا نگاه کنه و نقدش کنه، شبیه پزشکی اه که حواس اش نیست خودش هم بیماره. این بیماری مسری اه.

      حذف
  8. آواره بر فرازِ دريایِ مه۳ فروردین ۱۳۹۱ ساعت ۲۳:۵۴

    مسئله زن و مرد نيست. من فکر میکنم مردسالاری زنها و مردها رو به يه اندازه بيمار میکنه. هسته ی اون بيماری به نظرِ من کين توزی ئه. (اين قضيه مفصّله و اينجا فرصتش نيست بگم منظورم دقيقاً چيه.) امّا به نظرم نيروهايي که با مردسالاری مبارزه میکنن محکوم نيستن به اينکه اسيرِ اين واکنشگری/کين توزی باشن، محکوم نيستن به اينکه صرفاً نشانه یِ اين کين توزی باشن و زبانِ حالِ اون. اونا واقعاً میتونن نماينده یِ اين کين توزی نباشن. و هر نقدِ حسابیِ مردسالاری از اين نقطه شروع می شه. من واقعاً فکر نمیکنم که نمیشه کاری کرد.

    پاسخحذف