۱۴۰۱ مهر ۲, شنبه

این روزها برای کسانی مثل من که هم به قانون غیرعادلانه‌ی حجاب اعتراض دارند و هم دلشان برای امنیت و یکپارچگی ایران می‌تپد روزهای جان‌فرسایی است. گاهی غبطه می‌خورم به آن‌ها که جان‌شان را در دست گرفته‌اند و به خیابان رفته‌اند و احتمالا با خود می‌گویند هر چه بادا باد. من نمی‌توانم. دلم می‌خواست به کسانی که به مرگ مهسا امینی، گشت ارشاد و حجاب اجباری معترض‌اند بپیوندم ولی خیلی زود همه چیز رنگ دیگری به خود گرفت و از خیابان ناامیدم کرد. من نمی‌توانم کشورم را به ورطه‌ی جنگ داخلی و سقوط بکشانم و دلم را خوش کنم که هر اتفاقی بیفتد از اینی که هست بهتر است. در این اعتراض میلی به اصلاح وضع موجود نمی‌بینم. دست‌کم در صدای غالب، در صدایی که تصاویر خیابان منتقل می‌کنند، نمی‌بینم و وحشت‌زده‌ام از پایان این روزها. از سرکوب شدید و ناامیدی عمیق، و خشمی که به خانه‌ها می‌رود برای تولید نفرت در تک‌تک جان‌های از خیابان‌برگشته. و درسی که قرار است بچه‌ها بیاموزند، افتادن در دور باطل خشونت و سرکوب. دلم خون است.

۱۴۰۱ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

ز صلح من چه آید

چه آن سال‌ها که کار پیوسته‌ام معلمی بود و چه الان که کلاس‌های پراکنده دارم، وقت بحران‌های اجتماعی که بخش بزرگی از جامعه را درگیر کرده‌اند و می‌دانم بچه‌ها با قرار گرفتن وسط گفتگوهای بزرگ‌ترها یا با شنیدن اخبار و پیگیری صفحات مجازی در معرض بحران‌اند، فرصتی پیش میاورم تا با هم صحبت کنیم. هم در جریان احوال و دغدغه‌هایشان قرار می‌گیرم و هم این گفتن و شنیدن را مثل ابزاری شفابخش به خدمت می‌گیرم تا بتوانیم بر جریانی که درونمان به راه افتاده مسلط شویم، درست فکر کنیم و نگاه انتقادی‌مان را از گزند هیجاناتی که به این طرف و آن طرف هل‌مان می‌دهند مصون نگه داریم. موضوع بحرانی این روزها مرگ غم‌انگیز دختر جوان سقزی است و در کلاس کتابخوانی به فصل جنگ و صلح* رسیده‌ایم. به باور نویسندگان، برای صلح باید پیوسته تلاش کرد و یکی از مهم‌ترین کارها برای مراقبت از صلح، مبارزه با بی‌عدالتی‌هایی است که سبب جنگ و خشونت می‌شوند. از بچه‌ها پرسیدم درباره‌ی اتفاقی که در چند روز گذشته رخ داده شنیده‌اند یا نه. همگی در جریان بودند. کمی درباره‌ی شنیده‌ها و برداشت‌هایشان صحبت کردند. پرسیدم چقدر فکر می‌کنند این اتفاق نمونه‌ای از آن بی‌عدالتی‌هایی است که می‌تواند موجب خشونت یا جنگ شود. گفتند همه از این اتفاق عصبانی‌اند و با هم بحث می‌کنند. هرکس درباره‌ی دلیل آن نظری دارد و حرف بقیه را قبول ندارد. ممکن است بین آدم‌ها دعوا و درگیری پیش بیاید. حتی ممکن است به زد و خورد بکشد. همه‌شان نگران خشمی بودند که اطرافشان حس می‌کردند. نگران درگیری مردم با هم و با پلیس بودند و حتما نگران آسیب دیدن خود و خانواده‌هایشان. پرسیدم به نظرشان با این بی‌عدالتی چگونه می‌شود مبارزه کرد تا آن‌طور که کتاب گفته، به خشونت منتهی نشود. گفتند باید آدم‌ها بتوانند خشم‌شان را در فضای مجازی بروز بدهند تا آرام شوند و دلشان نخواهد در کوچه و خیابان با هم دعوا کنند. پرسیدم بعد از این‌که آرام شدند چه کار می‌توانند بکنند تا اعتراض‌شان شنیده شود و چنین اتفاقی تکرار نشود. پیشنهادهایی درباره‌ی اعتراض‌های مسالمت‌آمیز دادند. اما به‌وضوح، چیزی که برایشان اولویت داشت، آرام شدن جو خشمگینی بود که آزارشان می‌داد. امنیت عاطفی‌شان به هم ریخته بود و به دنبال برگرداندن اوضاع به حالت عادی بودند. دلم برایشان پر پر شد. مدت‌هاست اوضاع، زود از حالت عادی خارج می‌شود و این طفلکان بی‌گناه از بحرانی به بحران دیگر پرت می‌شوند. در جای جای فصل جنگ و صلح کتاب که برای کودکان اروپایی نوشته شده - و نه کودکانی وسط پایگاه‌های نظامی بیگانه - حرف از مراقبت از صلح است. حرف از این است که اگر حواسمان نباشد، اگر تصور کنیم در کشور ما دیگر قرار نیست جنگ شود، ممکن است صلح از دری خارج شود و جنگ داخل. آتش خشم که باد بخورد، لحظه به لحظه گسترده‌تر می‌شود. بچه‌ها این را خوب می‌فهمند. در همین سال‌های کمی که از عمرشان گذشته، شعله‌های کوچک آتش را دیده‌اند و بزرگ‌ترهایی را که روزبه‌روز خشمگین‌تر می‌شوند. آن‌ها نگران‌اند آتشی که روشن شده به این سادگی خاموش نشود. حق هم دارند.

*کتاب «چگونه دنیا را متحد کنیم»، انتشارات آسمان خیال

۱۴۰۱ شهریور ۱۴, دوشنبه

از لذت‌های معلمی

برای کلاس‌های کتابخوانی و گفتگو با بچه‌ها فعلا بهترین منابعی که پیدا کرده‌ام مجموعه کتاب‌های نشر آسمان خیال است، با موضوعات فلسفی و اخلاقی برای کودک و نوجوان که دو نویسنده‌ی فرانسوی نوشته‌اند. ولی این کتاب‌ها هم با وجود محتوای جذاب و چالش‌برانگیزشان، بخش‌هایی دارند که منطبق با ذائقه‌ی انسان غربی و برای تربیت شهروند معیار آن جهان نوشته شده‌اند. نوعی ساده‌سازی آزاردهنده و متعلق به انسانِ خودمرکزبین غربی در جاهایی از کتاب هست که واقعیت زندگی در هر نقطه‌ی دیگری از جهان را نادیده می‌گیرد. طبیعتاً خواندن این بخش‌ها در کلاس برایم خوشایند نیست اما گاهی در گفتگوی بعد از آن‌ها، از بچه‌ها حرف‌هایی می‌شنوم که آن ناخوشایندی را به کل کنار می‌زند. این جلسه و در فصل خشونت به بخشی رسیدیم درباره‌ی ظهور المپیک و جام‌های جهانی که به ادعای نویسندگان، کارکردشان کاهش خشونت در جامعه و در نتیجه کم شدن جنگ در جهان است. نویسندگان معتقدند وقتی آدم‌ها مشغول مبارزه در میدان‌های ورزشی باشند کمتر تمایل خواهند داشت با توپ و تانک و در میدان نبرد به جان هم بیفتند. بعد از خواندن این قسمت، پسرک دوازده ساله دستش را بلند کرد تا صحبت کند. گفت با حرف کتاب مخالف است. گفت جام‌های جهانی و المپیک برای این است که ورزشکاران برای کشورها پول دربیاورند. آن‌ها باعث کم شدن جنگ‌ها نشده‌اند. اصلا ربطی به جنگ ندارند. کسانی که ورزش می‌کنند همان‌هایی نیستند که می‌جنگند. گفت هنوز هم در جهان جنگ اتفاق می‌افتد. هنوز هم سربازان در جنگ‌ها کشته می‌شوند چون جانشان برای کسی ارزش ندارد. مثال‌هایی هم از جنگ‌های اخیری که آمریکا در جهان به راه انداخته زد. مضمون حرفش این بود که میلِ به خشونت نیست که سربازان را راهی جنگ می‌کند، که حالا رقابت‌های ورزشی جایگزین آن شود. اصلا سربازان نیستند که جنگ‌ها را راه می‌اندازند. سربازان ناگزیرند از جنگیدن. پسرک خیلی جسورانه متوجه این ساده‌سازی در متن شده بود. شاید در نگاه کودک اروپایی جنگ‌ها کم شده باشند و در دنیایی که او تجربه می‌کند بشود با بررسی‌های آماری نشان داد که بین جنگ و ورزش قهرمانی رابطه‌ای معکوس وجود دارد اما جهان برای کودکی که جایی غیر از اروپا و آمریکا زندگی می‌کند خیلی متفاوت است. جنگ برای او صرفا خاطره‌ای دور در زندگی بزرگ‌ترها نیست. او جنگ را یا به صورت واقعی یا به شکل تهدیدی همیشگی در پس‌زمینه‌ی زندگی تجربه می‌کند.