زنِ امروز سرگشته است و این سرگشتگی بیشتر از هر چیز از نقش زیستیِ تکاملیاش میآید. زن در نقش زیستیاش با مادر یکیست. زن هست چون باید مادر باشد. باید فرزند داشته باشد و از آن مراقبت کند. گرچه دین یا سنت نقش زن را از مادری کمی فراتر برده و همسری را هم به آن افزوده، اما همسری هم زمینهای برای مادریست و اگر بچهای در میان نباشد هرز میرود، و زن در جایگاه همسر هم یکجور مادر است و مراقبتکننده. حالا او از این نقشهای زیستی و سنتی جدا شده. خیلی از زنها جدا شدهاند. حتی اگر مادر باشند، مادری یکی از نقشهاست. بخشهای مادرانهی همسری هم کمرنگتر از قبل شده. زن از منظر تکاملی و سنتی بیخاصیت شده. او سرگشته است، چون به صورت اتومات تنظیم نشده تا غیر از مادری کاری بکند. خودش باید نقش تعریف کند. خودش باید مناسبات این نقشها را تعیین کند و آنقدر تکرارشان کند تا کم کم جا بیفتند. زن برای این نقشهای غیرزیستی تمرین نکرده، تجربهی انباشتهی تکاملی و سنتی ندارد. بدتر این که با آزاد شدن این همه انرژی در زنانی که مسئولیتهای مادرانه ندارند یا نمیخواهند تمام وقت و نیرویشان را صرف آن کنند، سرمایهداری، که آماده است تا همه چیز را تبدیل به پول کند، میخواهد این انرژی عظیم را هم برای سودآوری بیشتر مصرف کند. زنِ بینقش و سرگشته بهترین پتانسیل سرمایهگذاری است. مهم نیست به چه نامی باشد، فمینیسم، آزادی، برابری نژادی، باید به کام سرمایهداری باشد. اشکالش کجاست؟ آنجا که این همه دست و پا زدن برای رهایی از نقش زیستی، حالا باید صرف رهایی از ارزشهای آشکار و پنهانی شود که از صدر تا ذیل زندگی زن را فراگرفتهاند. حالا که او با تقلا و صرف هزینهی سنگین تاریخی و اجتماعی، مهمترین یا تنها نقش زیستیاش را - که هزاران سال برایش آماده شده و حتی بدون هیچ آگاهی اضافی، طبیعتا بهتر از هر کار دیگری از پس انجام آن برمیآید- کنار گذاشته، برای استقلال باید با هیولایی دربیفتد که زورش از جمع طبیعت و سنت هم بیشتر است. هیولایی بیشاخ و دُم و خیلی وقتها نامرئی. زن همیشه در حال مبارزه است.
۱۴۰۰ شهریور ۹, سهشنبه
۱۴۰۰ مرداد ۱۸, دوشنبه
جمعههای بیقراری، شنبههای بیپناهی*
کرونا که شروع شده بود و زمزمههای واکسن که شنیده میشد، در رؤیایی کودکانه خیال میکردم بهزودی یکی از کشورهای تولیدکنندهی واکسن میشویم و با این دستاورد بزرگ که دیگر قابل کتمان نخواهد بود، بالاخره شیپورهای دنیای وحش دستکم برای مدتی آرام خواهند گرفت، تا ما ببینیم با مملکتی بحرانزده قرار است چه کنیم. حالا که اخبار چندمین واکسن ساخت داخل منتشر شده و یکی از واکسنها هم به تولید انبوه رسیده، حالا که به فانتزی کودکانه اینقدر نزدیک شدهایم، مثل روز روشن است که نهتنها شیپوری ساکت نخواهد شد، که هر آن ممکن است واکسن شبیه بمبی ویرانگر بر سر خودمان خراب شود. مثل همهی دستاوردهایی که در این صد سال داشتهایم و همهشان به جای اینکه بر همبستگیمان افزوده باشند یا اسباب آسایشمان را فراهم کرده باشند، جوری به زمینمان کوبیدهاند که به ازای هر کدامشان سالها نتوانیم قد راست کنیم. همین است که از موفقیتهایمان بیشتر از شکستهایمان میترسم. ما و همسایگانمان در مسیری پر فراز و نشیب و با صرف هزینهی بسیار از سوی استعمار نو، به این باور شاعرانه رسیدهایم که سرنوشت این نقطه از جهان انفجار و سوختن و مرگ است، که جان انسانها اینجا بیارزش است، تقلای دانشمندان و ورزشکاران و هنرمندانش محکوم به شکست است مگر آنها که مهاجرت کردهاند، و تنها راه نجات و سعادتش در گرو دست یاری دراز کردن به سوی دیگریست. و حالا با دولتمردانی که در این سالها نهتنها مقابل استعمار نایستادهاند که هر تلاش داخلی برای رشد و پیشرفت را عامدانه به زمین زدهاند، با روشنفکران کوتهفکری که همهی مسائل کشور را در حکمرانی این چهل سال خلاصه میکنند، با مردمی که از فقر به زانو درآمدهاند، و با فرهنگی که از وجنات امروزش پیداست زوری برای دوام آوردن ندارد، جز اینکه سرنوشت تحمیلی شاعرانهمان را بپذیریم چه کنیم؟
...
*از شعر قیصر امینپور
۱۴۰۰ مرداد ۱۴, پنجشنبه
مسئلهی انقلاب ما این است که بیشتر هواداران وفادارش مذهبیاند. مذهب آدمها را به چیزی بیشتر و بزرگتر از این دنیا وصل میکند. شیعیان خیلی از واقعیتها را که میدانند نمیگویند، چون باور دارند حقیقت طرفداران کمی دارد. به آنها وعده داده شده که روزی پردهها برخواهد افتاد و آن روز همه خواهند دانست. شیعیان تلاش نمیکنند چیزی را که خودشان میفهمند برای دیگران بازگو کنند. سکوت میکنند و بازپسگیری حق را به امام غایب و یارانش میسپارند. غیرمذهبیها نیاز بیشتری دارند که فهمیده شوند و بفهمانند. امید و انتظاری در آینده نیست که آنها را به صبر و سکوت دعوت کند. شاید اینکه در این سالها چیزهای بیشتری از حقایق انقلاب به بیرون درز کرده به همین خاطر است. طرفداران غیرمذهبی انقلاب نمیخواهند یا نمیتوانند تا روز موعود صبر کنند.