۱۴۰۳ اردیبهشت ۱, شنبه

امسال تصمیم گرفتم منتظر برگشتن ایمانی که در جوانی به یغمای علم و روشنفکری رفت نشوم و برای دل خودم، ادای آدم‌هایی را دربیاورم که دوستشان دارم. از اول ماه رمضان شروع به روزه و نماز کردم. اولین بار که بعد از بیست و چند سال نمازخواندنم را دید گفت: خوابم زودتر از یعقوب تعبیر شد. بمیرم برای دل یعقوب و دل او.

۱۴۰۳ فروردین ۱۹, یکشنبه

ازین آیین بی‌دینان پشیمانی پشیمانی

انقلاب اسلام را آزاد کرد چون آن را سیاسی کرد. با انقلاب ایران، اسلام مثل آتش به جان آدم‌ها افتاد و طوفانی از شور و شیدایی و ارادهٔ معطوف به ساختن و آبادانی و امید به آینده به پا کرد. اما از همان موقع خیلی از بزرگ‌ترهای ما داشتند صفشان را از انقلابیون جدا می‌کردند چون برای اسلامشان ترسیده بودند. نگران بودند اسلامشان با سیاسی‌شدن از دست برود. اسلام سیاسی اسلامِ در صحنه است و درصحنه‌بودن یعنی احتمال خطاکردن، مخالف‌داشتن، سرشاخ‌شدن با تندروی‌ها، بدوبیراه‌شنیدن. یعنی دیکتهٔ نوشته‌شده و احتمالا پرغلط. آن‌ها به اسلامی دل بسته بودند که بیرون از مرزهای فردی دست به عمل نمی‌زد تا به تیریج قبای کسی برنخورد. اسلامی که چون مورد تایید شیوه‌های تجربی علم مدرن نبود همیشه شرمنده بود و مدام دست‌وپایش را جمع می‌کرد. اسلامی که من شناختم چنین مذهب خجالت‌زده‌ای بود که مقابل هیمنهٔ غرب احساس ضعف می‌کرد. سرش را پایین انداخته بود و در تلاش بود آن‌قدر از سر و ته احکام و معتقداتش بزند تا کسی (درواقع تا انسان "متمدن" غربی) نتواند بگوید بالای چشمت ابروست. اسلامی که بعدها شد اسلام مورد علاقهٔ روشنفکران. مذهبی که تا جایی می‌تواند وجود داشته باشد که در اندیشکده‌ها و آکادمی‌های غربی برایش جا باز کنند. تا جایی که غربی‌ها آن را به رسمیت بشناسند. که درواقع یعنی وقتی که دندان‌هایش را کشیده باشند. مثل شیری در قفس‌. غرب هرچیزی را که بابتش احساس خطر کند در قفس می‌اندازد. اسلام در غرب در قفس است. درنهایت هم همان اسلام به‌درون‌خزیدهٔ رنجور، به‌دست روشنفکرانی که پیغمبر واقعی‌شان لیبرالیسم غربی است و شیفته و مقهور تمدن ازمابهتران شده‌اند، تبدیل به مشتی آموزه‌های بی‌بو و بی‌خاصیت شد که نهایتاً می‌تواند به‌اندازهٔ بودیسم به کار بیاید. بی‌دلیل نیست که خیلی از معتقدان به چنین آیین لاجونی، کم‌کم به‌کل از آن دست می‌کشند. همان‌طور که من دست کشیدم. اما اسلام سیاسی حرکت ایجاد می‌کند. قدرت می‌آفریند. می‌تواند جایگزین امپریالیسم وحشی بی‌در و پیکر باشد. این اسلام همان‌قدر که می‌تواند برای مؤمنانش مایهٔ سکینه باشد برای دشمنانش ترسناک است. دشمن‌تراش نیست ولی دشمن دارد. مگر می‌شود در صور استقلال ملت‌ها بدمی و به قدرت‌گرفتن بی‌قدرتان یاری برسانی و خدایان زر و زور مقابلت صف نکشند؟ اسلامی که دشمن نداشته باشد همان اسلام بی‌یال و کوپالی است که در دانشگاه‌های غربی با عزت و احترام کرسی دارد. زهرش را گرفته‌اند و گذاشته‌اند آنجا برای نمایش. نمایش پلورالیسم اندیشه در غربی که موجودیتش را مرهون جنگ و خونریزی است. حالا غزه و یمن قدرت این اسلام را که خیلی‌هایمان نتوانستیم با انقلاب تجربه کنیم نشانمان می‌دهند. اسلامی که تبهکارانی از داخل و خارج خیلی زود خواستند نسخه‌اش را در ایران بپیچند و مانع سرایتش به جهان شوند. موفق هم بودند ولی نه کاملاً. وگرنه الان غزه و یمنی نبود که در این جهان پوچ و محاصره‌شده با پول و علم و فشن و ماده، با قدرت ایمان حیرت‌زده‌مان کنند.