مجموعهی
کلاه قرمزی برای کودکان ساخته میشود، در حالی که درکش از دنیای کودکان متحجرانه
است و به نظر هم نمیرسد در طول این سالها برای به روز کردن این درک تلاشی کرده
باشد. زمانی که پخش تلویزیونی مجموعه شروع شد، بچهها از دیدنش لذت میبردند. هم
به خاطر این که طنز و محتوایش برایشان قابل فهم بود و هم این که برای بچهها فرصت
همذات پنداری با شخصیتهایی را میداد که رفتار و گفتار و احساساتشان تداعیکنندهی
حس و حال زندگی روزمرهی خودشان بود. حس و حال بچههایی که بازیگوش و سر به هوا
اند، مدام سوال میپرسند، برای رسیدن به خواستههایشان سماجت میکنند، ناپخته و کم
تجربه اند و با بزرگترهایی احاطه شدهاند که میخواهند آنها را کنترل کنند. کلاه
قرمزی و آقای مجری نمایندهی کودک و بزرگسال بودند و در موازنهی قوا میان آنها،
نمیشد بهراحتی قضاوت کرد که کدام طرف قدرت بیشتری دارد. و طبیعتا مثل همهی آثار
خوب کودک و نوجوان (اعم از کتاب و موسیقی و نمایش) برای مخاطب بزرگسال هم جذاب بود.
اما به تدریج تهیهکنندگان مجموعه طمع
کردند. از این که بزرگترها هم از مجموعه لذت میبردند خوششان آمد و محتوای
برنامهها کم کم به سمت ذائقه و فهم بزرگسالان تمایل پیدا کرد و با وجود این که
همچنان مخاطب خود را کودک میدانند، محتوای آموزشی گلدرشتی که سعی دارند انتقال
بدهند، برای خوش آمدن و خنک کردن دل بزرگسال است. بزرگسالی که از دست کودک کلافه
است، از شیطنتهایش جان به لب شده، از این که کودک در تعطیلات نوروزی لای دست و پایش
بوده و هی مجبور بوده خواستههایش را اجابت کند، بیچاره شده و میخواهد او را سر
جایش بنشاند، با آقای مجری همذات پنداری میکند؛ آقای مجریای که مدام سر عروسکها
داد میزند، امر و نهیهای مکرر میکند، غر میزند و در صورت لزوم سرزنش و تهدید میکند.
این تغییر مسیر در برنامه، هم با زیاد کردن
عروسکها صورت گرفته (تا امکان توزیع این حجم از سرزنش و تذکر فراهم شود) و هم با
نوشتن متنهایی که آنقدر اسیر دغدغههای آموزشی شدهاند که دیگر سیالی و تیزی ذهن
کودکانه را ندارند. مثلا دیالوگهایی که اوایل برای کلاه قرمزی یا فامیل دور زیاد
نوشته میشدند - انگار که نوشته نمیشدند و خود عروسکها زبان باز میکردند - بیپروا
و طبیعی بودند. ولی الان همه چیز در چارچوبهای ذهن کنترلگر آقای مجری است. بی
دلیل نیست که الان تماشای مجموعه بیش از این که سرگرم کننده و خندهدار باشد کلافه
کننده است، یا در بهترین حالت، نوستالژیک.
کودکان، دیگر با دیدن این مجموعه حال خوبی پیدا
نمیکنند. نسبت به دنیای کودکانهشان احساس گناه میکنند و از این که اینقدر روی
اعصاب بزرگترها هستند شرمنده میشوند. به خندههایشان وقتی جیگر جملههایش را با
نعره تکرار میکند یا آقای مجری سر کلاه قرمزی داد میزند نگاه نکنید. پشت این
خندهها لزوما حال خوش نیست. تلنبار شدن همهی حسهایی است که در طول روز، بارها و
بارها تجربه میکنند و بلد نیستند بیانش کنند. کمترین کارکرد این نمایش برای آنها
میتوانست کمک به بیرون ریختن و خالی شدن باشد.
گولِ های و هوی بچههای امروز را نباید
خورد. همچنان بچه اند. ولی بچههای امروزی اند و نیازمند بزرگسالان امروزی. نگاه
تربیتی مجموعهی کلاه قرمزی امروزی نیست. از بالا به پایین است. کودک موجود وحشی و
سرکش و لجباز و هوسران و بازیگوشی است که باید توسط بزرگسال رام شود. بزرگسال همه
چیز دان است. از کنجکاویهای کودک لذت نمیبرد. از رفتار و گفتار کودک شگفتزده
نمیشود. همه چیز را از قبل میداند و قرار است همهی این دانایی را، در مسیر تربیت
و از راه تذکر و توصیه و سرزنش و حتی تهدید و تنبیه، به کودک انتقال بدهد. آقای
مجری نمایندهی این نوع بزرگسال است. لحظهای نیست که با دیدن رفتاری از عروسکها
ذوق کند، کنجکاو شود، به خودش شک کند، در مورد موضوعی به فکر فرو رود یا از عروسکها
(بچهها) چیزی یاد بگیرد و خودش را اصلاح کند. بچهها هستند که باید با دیدن این
مجموعه آدمتر شوند، چیزهای زیادی را به مستقیمترین شکل ممکن یاد بگیرند و در نهایت
به عنوان بزرگسالانی «آماده» و «مطیع» وارد اجتماع شوند (اتفاقی که در کاملترین
شکل در مدرسه میافتد). با این نگاه، کودک و زندگی کنونی او به خودی خود فاقد ارزش
اند. تمام ارزش، درون کودک نهفته است و با هدایت بزرگسال است که این ارزش نهفته به
فعلیت میرسد. ارزشی که ما به ازای مشخص بیرونی دارد و از پیش توسط جامعه به روشنی
تعریف شده و همهی تلاش بزرگسال، قرار دادن کودک در این مسیر است.
اما فرض بگیریم که مجموعه نگاه کهنهای به
کودک دارد و قصد دارد از بالا و مستقیم به کودک آموزشهایی بدهد. با مرور بخشهایی
از برنامه ببینیم چه مفاهیمی، مستقیم یا غیر مستقیم آموزش داده میشوند:
- بیشترین و پر تکرارترین مفاهیمی که در هر برنامه موضوع صحبت اند از این قرارند: سلام و خداحافظی، تبریک عید، کم بخوریم، صبر کنیم تا تعارفمون کنن.
- بیشترین و پر تکرارترین مفاهیمی که در هر برنامه موضوع صحبت اند از این قرارند: سلام و خداحافظی، تبریک عید، کم بخوریم، صبر کنیم تا تعارفمون کنن.
- بیشترین صفاتی که در مورد بچهها استفاده میشوند،
خوب و بد اند. بچهی خوب و بچهی بد. بچهی بد همهی آن چیزهایی است که بچه را بچه
میکند. بچهی خوب آدم بزرگی است که ابعادش کوچک است. مصداق بچهی خوب پسرخاله است که در
معدود موقعیتهایی هم که کار بچگانهای میکند از طرف آقای مجری تذکر میگیرد که:
از تو بعیده. بچهی خوب دیگر ببعی است، دو زبانه و موقر و باهوش.
- از بین ده شخصیت اصلی، فقط یک عروسک دختر است. بدون
در نظر گرفتن خود آقای مجری، میشود یک دهم که اگر میزان نقش و حضوری که دختر همسایه
در برنامه دارد را هم در نظر بگیریم میشود هیچ. البته یک شخصیت دیگر هم به نام جیگر
داریم که خیلی جاها تداعی کنندهی کلیشههایی است که دست اندرکاران برنامه در مورد
زن دارند: احساساتی و بیعقل که همیشه دچار سوءتفاهم میشود. این نقشی است که جیگر
به صورت ثابت دارد و هر زمان که به مناسبتی نقش زن را ایفا میکند هم در واقع همین
نقش ثابت است که تکرار میکند. هرچند در صفحهی معرفیاش در ویکی نوشته شده مذکر.
این وجه در بخشهایی در قالب نیروی کار فرودست ظاهر میشود که همچنان احساساتی و
بیعقل و هوچیگر است.
- عروسکهای عزیزم ببخشید و فامیل دور و آقای همساده
به وضوح بچه نیستند و به نظر میرسد اضافه شدنشان به برنامه در راستای همان طمع
دستاندرکاران برای جذب مخاطب بزرگسال است. ولی آقای مجری با آنها هم مثل بچهها
رفتار میکند. انگار آدم بزرگهای کم ارزشتری اند که حتی اگر از نظر سن و سال کم
از آقای مجری ندارند، از نظر فهم و شعور کم دارند. نقش سرایدار و خدمتکار خانههای
اشراف را تداعی میکنند و رفتار آقای مجری با آنها تحقیرآمیز و از موضع بالاست.
- تنها کسی که اجازه دارد با بقیه تند و غیرمحترمانه
صحبت کند آقای مجری است. در کل، هر جا آقای مجری میگوید: «بچهها» به سادگی میتوان
آن را جایگزین کرد با «حیوانها».
- وقتی مهمان دارند، در حضور مهمانها با بچهها خوشرفتاری
میشود، ولی بچهها میدانند که به محض رفتن مهمان، توبیخ و سرزنش و تحقیر میشوند
(روی تحقیر تاکید میکنم). بچهها همیشه کار بدی کردهاند که باید برایش تنبیه
شوند. در عین حال آقای مجری مدام یادآوری میکند که توی این ایام باید خوشرفتار و
مهربان باشیم. یعنی حتی در همان فضای سنتی بالا به پایین هم، بزرگتری که اینجا میبینیم
اساسا عصبی و تندخو و بیحوصله است که کارش فقط ادب کردن بچهها است. چون با همان
نگاه سنتی تربیتی هم میشود با بچهها با عزت و احترام رفتار کرد و در عین حال
آموزشهایی را هم -هرچند مستقیم و بیخاصیت- به آنها داد. ولی نگاه سنتی این
برنامه، حتی در این حد هم نیست. بچهها احترام هم ندارند. عزت نفسشان گرامی داشته
نمیشود. تحقیر میشوند.
- در قسمتی از برنامه برای نشان دادن ارتباط حاوی کنایه
و متلک (که اصلا موضوع بچهها نیست و معلوم نیست چرا باید قاطی برنامهی بچهها
باشد) دو گروه قرار است نمایش بازی کنند. در نمایش یک گروه، زن و شوهری هستند که
با متلک با هم صحبت میکنند و موضوع صحبت، رابطهی زن و شوهر است. درواقع مشاجرهی
زن و شوهری است. گفتگوی بین زن و شوهر گروه دوم در مورد این است که آیا مرد از ننه
جانش دل کنده یا نه. مردهای دو گروه از بدبختی و بیچارگی و خستگی حرف میزنند و این
که صبح تا شب کار میکنند تا شکم این دو تا (زن و بچه) را پر کنند. مرد زحمتکش بیرون
خانه و زن آش بپزِ نشسته توی خانه که چشمش به در است. در بخشهای زیادی از برنامه
(از جمله نمایشهایی که در پایان خیلی از قسمتها پخش میشوند) این کلیشهها تکرار
میشوند. جایی از قول دست اندرکاران مجموعه خواندم که برنامه را برای مخاطبان کل
کشور میسازند و حواسشان به این گستردگی هست. و واقعا هم برنامهای که از شبکهی
دو سیما پخش میشود مخاطبان گستردهای دارد و خیلی مهم است که حواس تهیه کنندگان
به این گستردگی باشد. اما چه کسی گفته بچههای کل کشور قرار است با همین کلیشههای
مرسوم بزرگ شوند؟ اگر یک برنامهی تلویزیونی به این پرمخاطبی هم قرار است همان تصویرهای
کج و معوج مرسوم را نشانمان دهد پس کجا فرصت کنیم تصویر دیگری ببینیم؟ تهیه
کنندگان و نویسندگان مجموعه باید برای ساخت برنامهای برای این گروه
سنی مهم و حساس و با این گسترهی تاثیرگذاری، شناختی حداقلی از کودک و خانواده داشته باشند. انتظاری که اصلا زیاد
نیست و با تلاش مختصری هم برآورده میشود. فقط کافی است ضرورتش را متوجه شوند و
احساس نیاز کنند.
و اگر هم به سمت مخاطب بزرگسال تغییر مسیر
دادهاند، این تغییر را به صراحت اعلام کنند و کجدار و مریز سعی در نگه داشتن همه
نداشته باشند. هرچند که محتوای کنونی برنامه هم برای بچهها مضر است و هم برای
بزرگترها.