گوشیدردست مقالاتی را مرور میکنم که مربوط به دروغ فاحش فایزر دربارهی میزان اثربخشی واکسن کرونای این شرکت است. چند روز بعد مطلبی میخوانم از ظن تازه به انتشار کرونا از آزمایشگاهی متعلق به آمریکا. حالا که این همه آدم مردهاند، حالا که فایزر و شرکتهای بزرگِ دیگر با سود حاصل از کرونا غولهای بیشاخ و دمی شدهاند، حالا که جامعهی ما فقط سر همین یک موضوع این همه تنش را از سر گذرانده، حالا که کرونا موضوعی سوخته شده صداهایی افشاگرانه شنیده میشود. نه اینکه وسط اینترنت ریخته باشد. باید دنبال سرنخها گشت و پیدا کرد. همهی حرف و حدیثهای این چند سال کرونا را مرور میکنم. برمیگردم به عقب و خیلی از اتفاقاتی را به یاد میآورم که علیه ما، علیه باقی کشورها و ملتهای ناسازگار با غرب، با قصد ایجاد تفرقه و نفرت و ناامیدی در مردم برنامهریزی شده بودند و به هدفشان هم رسیدند و سالها بعد از وقوع و تنها برای کسانی که به تحلیلهای رسانههای جریان اصلی راضی نمیشدند پس و پیششان روشن شد. دیگر چه فایده. زیاد یاد جملات آن استاد جامعهشناسی دانشگاه کابل میافتم. که در جواب خبرنگاری که میگفت جنگ و خشونت و آمدن طالبان و القاعده موضوعات خیلی پیچیدهای هستند و غیر از عوامل خارجی، فرهنگ و مذهب و جغرافیا هم نقش دارند، گفته بود: «پیچیده نیست. این پیچیدهسازی گاهی برای کتمان واقعیات ملموس و بدیهیست. پیچیدهسازی تکنیک استتار است. چه چیزی پیچیده است؟ این که بیایید و طی یک برنامهی یک دههای چندین کشور محور مقاومت در خاورمیانه را نابود کنید و برگردانید به عصر حجر و نقطهی صفر؟» بالاخره تکنیکهای نابودیمان یکی یکی رو میشوند ولی زمانی که دیگر خاصیتی ندارد. اثرشان را کردهاند و ما را در مسیر فروپاشی به جلو هل دادهاند.
۱۴۰۱ تیر ۲۳, پنجشنبه
میون دشت آلاله
بیشتر وقتها که در جمعی هستم و حرفها و اظهارنظرها دربارهی ایران و خارج! گل میکند سکوت میکنم. هیچ وقت پرحرف و معاشرتی نبودهام ولی این چند سال که فاصلهی سیاسی معناداری از اطرافیانم گرفتهام بیشتر به تنهایی در جمع عادت کردهام. قبلا وقتی کسی اظهارنظر غیرمنصفانهای دربارهی ایران میکرد یا با ستایش آزاردهندهای از غرب میگفت واکنش نشان میدادم و بحثی درمیگرفت و خشمی و دورشدنی. بعدا دیدم خیلی اذیت میشوم از این دورشدن و از آن بحث و جدلی که سرانجامی ندارد. مدتیست در تصمیمی خودخواسته وارد موضوعات مناقشهبرانگیز نمیشوم. انگار اصلا حرفهای دیگران را نمیشنوم. اما وقتی از جمع به خلوت برمیگردم تن و جانم درد میکند، از حرفهایی که شنیدهام و حرصم دادهاند و حرفهایی که نزدهام و در سرم واویلا کردهاند. راهکار تازهام سرود آلاله است. وقتی خشم و حرص غوغا میکند ظرف میشورم و سرود آلاله گوش میکنم. میروم در جان آن بچههای آبادهای و با آنها میخوانم: مو میزنُم فریاد تا بشنوه دنیا... آتیش به جونت بگیره دشمن... میدانم فریاد من هم مثل فریاد بچههای آباده به هیچ جا نمیرسد.
اشتراک در:
پستها (Atom)