۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه

درباره ی نامیدن

میثم پایین نوشته‌ی قبلی من، توضیحات خوندنی و مفصلی حول و حوش شک‌های این چند پست اخیر نوشته. به نظرم رسید چیزهایی که نوشته، سوای این‌که پاسخی به نوشته‌های من باشن، خودشون یه پست کامل و خوندنی ان.
با قدردانی ویژه، می‌ذارم‌شون اینجا:

[1.]
من یه چیزی می‌خوام بگم، حالا شاید یه جاهایی‌اش باربط باشه، یه جاهایی‌اش هم بی‌ربط به چیزی که نوشتی. یه شکّی تو این نوشته‌هایِ اخیرت هست (مشخصاً سه تا پستِ آخر) که جالب ان.
اول می‌خوام این رو بگم که اگه نخوام کاری بکنم و صرفاً مخاطبی باشم واسه یه متن ِ خوب که نوشته شده، خیلی نسبت به اون شک احساس ِ نزدیکی می‌کنم، اما یه مقداری هم دارم اراده می‌کنم که شبیهِ یه پرسش باهاش مواجه شم، پرسشی که دوست دارم از خودم بپرسم، و شاید ربطی به متن ِ تو که خوب پرسش رو پرورونده نداشته باشه. اراده می‌کنم که از خودم بپرسم، چون هم مسئله‌اش برام جالب اه، هم انگار این کارهایی که تو مثلاً در این پست فهرست کردی و مثال‌هایی که آوردی از جدا کردنِ فعالیت‌هایِ برابری‌خواهانه برایِ زنان، کارهایی ان که من خودم انجام می‌دم، و حالا می‌خوام از طریق ِ پرسشی که به گوش‌ام خورده، خودم رو ارزیابی کنم.
اما اون پرسش این اه: می‌شه از طریق ِ نشون دادنِ نابرابری به برابری رسید؟ یا به عبارتِ دیگه، از آفاتِ اسم‌گذاری و جدا کردنِ اقسام ِ نابرابری این نیست که در اون لحظه داریم به حضور ِ اون نابرابری‌ها نوعی مشروعیت می‌دیم و وجودِ [شَرورشون] رو به رسمیت می‌شناسیم؟
دو تا پست پایین‌تر، شبیهِ همین سؤال در موردِ چیزی به اسم ِ «اضطرابِ وجودی» پرسیده شده. متن ِ اونجا می‌پرسه که: «چرا [یه عده] با توصیفِ [اضطرابِ وجودی]، به بودن‌اش کمک کرده‌اند؟... [اگر توصیفِ آن‌ها نبود،] من اصلاً به همچین حالی دچار می‌شدم؟»
امیدوار ام که شباهتِ این دو تا پرسش – که فکر کنم خیلی مهم ان - معلوم باشه. به نظرم تو هر دو تا، ما با یه پدیده (نابرابری، یا نوعی اضطراب) مواجه ایم که رو ما اثری رو ثبت کرده. این که الان به این دو تا پدیده اسمی اختصاص دادم، نقض ِ غرض اه برایِ مواجهه با پرسش ِ اصلی‌مون (چون شک داریم از طریق ِ نامیدن و توصیف کردن، مبادا داریم اون چیز رو به وجود می‌آریم یا به وجودش دامن می‌زنیم)، مثلاً، صرفاً واسه این که تو این متن کارمون راه بیافته، می‌شد بگیم پدیده‌یِ الف و پدیده‌یِ ب. یه حس ان. یه چیز ِ ملموس ان. اولی تو ساحتِ بیرونی و اجتماعی من رو به بخش یا گروهی خاص ربط می‌ده، دومی نوعی آشوب در خودِ من اه. اما در این‌جا، مسئله، قبل از هر نوع نام‌گذاری، «توجه» به اون ادراک اه، و این که «بودن»‌اش جدّی گرفته بشه. این قابل ِ تصور اه که خیلی وقت‌ها خیلی چیزها از ما رد می‌شن و ما رو فقط متأثر می‌کنن، بدونِ این که هیچ درکی ازشون داشته باشیم. و از اونجایی که در بسیاری از اوقات کوچک ان، یا در واقع، اهمیت‌شون برامون نامعلوم اه، و پی‌گیری‌شون زحمت و انرژی می‌خواد، از این کار منصرف می‌شیم. بعید نیست که ما واسه خیلی از احساسات‌مون که هر روز تجربه می‌کنیم، نام و توصیفی نداشته باشیم. کنش ِ نام گذاشتن، تفکیک کردن، ردیابی ِ اثرات، و کارهایی از این قبیل، نوعی اراده ورزیدن توشون وجود داره. نوعی میل یا خواست بابتِ رصد کردنِ حس، و شرح ِ چیستی‌اش. و هر جا پایِ اراده می‌آد وسط، پایِ نوعی میل ِ به قدرت ورزیدن وسط اه. قدرت ورزیدن به معنی ِ نیچه‌ای‌اش، یعنی هم مسلط شدن به یه چیز، و هم نشون دادنِ موضع ِ انفعال در برابر ِ اون چیز. مثلاً، وقتی ما ترس رو اسم‌گذاری می‌کنیم و اراده می‌ورزیم بابتِ به رسمیت شناختن‌اش، بارهایِ بعد که باهاش مواجه شیم، زُبده‌تر عمل می‌کنیم: تو مواردی می‌تونیم از طریق ِ شرح ِ مکانیسم ِ پدید اومدنِ احساس ِ ترس به‌اش غلبه کنیم یا ازش لذت ببریم، و تو مواردی می‌تونیم تسلیم‌اش بشیم و حضور ِ ناگزیرش رو مثل ِ یه واقعیت، مثل ِ یه ماده، مثل ِ دیوار، به رسمیت بشناسیم.
...
[2.]
تو بخش ِ اول، به طور ِ خلاصه گفتم که ماشین ِ بدنِ انسان حس می‌کنه (وجودِ حس رو پیش‌فرض گرفتم)، و از میانِ مواردِ متعددِ حس کردن، انسان‌هایی هستند که اراده می‌ورزن تا ادراک و حس رو نام‌گذاری کنن و شرح بِدن تا قدرت بورزن. پس نام‌گذاری و شرح بخشی از مکانیزم ِ اراده کردن اه، با همه‌یِ ریزه‌کاری‌هایی که می‌دونیم. در این مرحله است که به نظرم باید با خیالِ راحت، و با «همتِ مضاعف»، و ریزبینی ِ بی‌رحم اراده ورزید و دید و نام گذاشت و تفکیک کرد و شرح داد، تا بازی‌خور ِ حس نباشیم و زبده‌تر بازی کنیم.
بخش ِ دوم ِ حرف‌ام، مربوط اه به یه سویه‌یِ شکاکانه‌یِ دیگه از اون پرسش: از کجا معلوم نامی که برایِ حس‌ام برگزیده‌ام، همونی باشه که باید برمی‌گزیدم؟ مثلاً، از کجا معلوم این حالتی که من دارم همونی اه که ازش به عنوانِ اضطرابِ وجودی یاد شده؟ یا از کجا معلوم اونچه به سر ِ زن‌ها می‌آد اسم‌اش «ستم» اه، و نه مثلاً یه جور توقع ِ بی‌جا و نوعی استفاده از ابزار ِ زنانه‌یِ مظلوم‌نمایی؟
به نظرم، این‌جا در واقع، داریم به یه سویه‌یِ دیگه‌یِ ادراک و نام‌گذاری نزدیک می‌شیم، اون هم سویه‌یِ «ارتباطی‌»اش اه. ما حدس می‌زنیم که در ادراکِ آن‌چه درک می‌کنیم تنها نیستیم. حدس می‌زنیم در یک «وضعیتِ بشری» به سر می‌بریم. و از طریق ِ حرف زدن، معاشرت کردن، خوندن، و نوشتن به سطحی پیچیده از ادراکِ دیگران متصل می‌شیم که این سطح، از اونجا که آمیخته ست به امیال و کیفیت‌هایِ وجودیِ مختلف، سطح ِ خیلی شفاف و عاری از ابهامی نیست. این‌جا ست که با ممارست می‌شه به نوعی قطعیتِ متناسب با میل ِ شخصی رسید و واژه‌ها رو جلا داد و ادراک رو تند و تیز کرد، و برایِ هر حس اسمی گذاشت، اما چون معمولاً سخت اه و دنیایِ مواجهه بی‌پایان اه، نمی‌شه از نوعی حقیقتِ صریح و همگانی در این مورد حرف زد. ما معمولاً از واژه‌هایی که اهل ِ فن (فلاسفه، نویسنده‌ها، روحانی‌ها، روشنفکرها، روان‌شناس‌ها و...) ابداع می‌کنن برایِ مخاطب قرار دادنِ احساس‌مون استفاده می‌کنیم. یعنی از واژه‌هایی استفاده می‌کنیم که یه سری آدم ِ «بی‌کار» (نه در معنایِ منفی‌اش) با اوقاتِ فراغتِ بسیار، برایِ خطاب قرار دادنِ ادراک جعل کردن. این اه که من یکی شک رو از طریق ِ نوعی حقیقتِ ارتباطی می‌فهمم که در فضایی بین ِ همه‌یِ گفتارهایِ خوب در نوسان اه. در واقع دارم می‌گم، تفکیکِ «ستم» از «توقع ِ بی‌جا» یا «مظلوم‌نمایی»، از طریق ِ ارجاع به یه سری متن ِ مرتبط با هم ممکن اه. و اگه اسم ِ این درک و این تفکیک رو بذاریم «حقیقتِ ارجاع به ادراک»، به نظرم این یکی از جنس ِ حقایقی اه که تو سطح ِ خیلی فردی‌تر احتمالِ حضورش بیش‌تر اه و به محض ِ همگانی شدن تحریف می‌شه و نقاطِ ارجاع‌اش رو از دست می‌ده.

۳ نظر:

  1. راستش یک مقداری سخت میشه با این متن گفتگو کرد. مثل تلاش برای گفتگو با کسیه که داره با خودش حرف میزنه. هرچیزی رو که ممکنه تو بخوای بگی ده دقیقه قبل خودش گفته و خودش هم جواب داده. بعضی نوشته های میثم صدر اینجورین. بخاطر قدرت عجیب ( و اگر اجازه بدید بگم جذابیت خطرناکشون) تو را به سمت خودشون می کشن. ولی بعد که می خوای باهاش گفتگو کنی محل سگ بهت نمی گذارن(واضحه که دارم درباره ی متن حرف میزنم)اینجا شبیه زیبارویان بی اعتنای قصه ها میشن و یکجور یکجور سرخوردگی (جنسی) ایجاد می کنند.همون حکایت تننه لب چشمه رفتن و اینا... اینم نمونه ی تیپیکال اونجور متن ها است. بنابراین من به خودم پیشنهاد می کنم برای اینکه سرخورده نشم از دور جذابیت اش را تماشا کنم و زیاد زور نزنم سر صحبت رو باهاش باز کنم.از طرفی وقتی ما بچه بودیم (تین ایجر دیگه) بعضی ها زیاد خوددار نبودن و میرفتن با اون داف اسمی که از جلوی مان می خرامید سر صحبت را باز کنند. و نکته ی امیدوار کننده اینه که گاهی هم موفق میشدن. البته معمولا دیالوگ درباره ی چیز بی ربطی بود(از سئوال کلیشه ای پرسیدن ساعت گرفته تا گفتگو درباره ی آدرس و الخ)...این کامنت من هم جزو همان تلاش ها قابل دسته بندی است.
    ---------------
    من اگر بخوام یک خلاصه ی کنکوری بدم از این کامنت میثم صدر، اینجوری میشه.
    1) نام گذاری کن چون نام گذاری نوعی اعمال قدرته، نوعی ابراز انسانیت و بیرون آمدن از صف چیزی های درخود فرو رفته. اگر نام گذاری نکنی منکوب حس های در هم تنیده و مبهم ات میشی.
    2) نام گذاری های قبلا ایجاد شده توسط گروه مرجع را بپذیر تا مثل دون کیشوت(به هر دو معنای مثبت و منفی اش) سرگردان سرزمین نام های بی انتها نشوی .
    3) با اینهمه در نامگذاری نوعی اعلام شکست وجود دارد. ولی شاید اعلام شکستی که لازمه برای زندگی عرفی. ولی خوب قهرمان اونیه که تا آخرین ذره ی عقلش (که خیلی مهمتر از خون است) به مبارزه ادامه بده.
    من با چنین حرفی موافقم. با این تذکر که انتخاب گزینه ی سه یک انتخاب وجودی است و نمی توان از آن اعلامیه ای اخلاقی-سیاسی-اجتماعی، ساخت( مثلا اعلامیه ای در نفی نامگذاری روز زن و ...الخ)
    ----------
    پ.ن : این متن میثم صدر رسما یک شاهکار است. تعارف نداریم.

    پاسخحذف
  2. من هم توان گفت و گو با این متن رو ندارم، ولی می تونم با تو در مورد زیبایی اش حرف بزنم.
    راست می گی! شاهکار اه.
    از پیشنهاد عنوان هم ممنون ام. پست عجیبی شد. کس دیگه ای نوشت اش و کس دیگه ای نام گذاری اش کرد.

    پاسخحذف
  3. :))
    آقا من از این همه لطفی که دارید رسماً ذوق‌زده ام. این خلاصه‌یِ کنکوری ِ مکابیز رو من خیلی بیش‌تر از متن ِ اون کامنت دوست دارم و هی به خود ِ خنگ‌ام می‌گم که کاش می‌شد این طوری حرف بزنم. و خدا به سر شاهد اه که خودم، در مقام ِ یک خواننده، خصوصاً موقع ِ نوشتن ِ اون کامنت برایِ نامیه، ابداً قصدِ تولیدِ دافِ اسمی و شاهکار و از این جور چیزهای ِ ترساننده رو نداشته‌ام و بعد که نامیه از سر ِ لطف به پست تبدیل‌اش کرد هی با خودم می‌گفتم کاش بادقت‌تر می‌نوشتم و این‌ها چی اه دیگه... و از طرفِ متن خدمت‌تون عرض می‌کنم که حاضر اه به عقدِ هر نظرباز ِ صاحبِ کمالاتی دربیاد. ولی می‌دونم این‌ها همه در برابر ِ فضایی که شما پدید آوردید دست و پا زدن ِ بی‌مورد اه و فعلاً دارم به ابعاد ِ ماجرا فکر می‌کنم و ترجیح این که دست و پا نزنم.

    پاسخحذف