تب و لرز داشتم و نرفتم مدرسه. بچهها زنگ زدند و یکی یکی خواستند با من حرف بزنند. شیوهی خاص هرکدام برای ارتباط با معلم مریضشان برایام فوقالعاده بود. شیوهای هماهنگ با تمام حرکات و رفتارهای پیشینشان در ارتباط برقرار کردن.
مسیح از کرمی که توی باغچه پیدا کرده بودند، گفت. حنانه توبیخام کرد که: کی بهت اجازه داده مریض شی! علی پرسید: امروز میتونیم بریم پارک؟ احسان گفت: فردا و پس فردا نه، سهشنبه که بیای، یه چیزی درست کردم بهت نشون میدم. متین روشن و مستقیم پرسید: تب کردی خاله؟ رفتی دکتر، تبات و اندازه گرفت، زنگ بزن به من بگو! مهدیه گفت: صدات پای تلفن چقدر شبیه صدای مامانام اه! امیرمهدی گوشی را نگرفت.
الان خیلی بهتر ام. تبام پایین آمده.
محبت حال آدم را خوب میکند.
مسیح از کرمی که توی باغچه پیدا کرده بودند، گفت. حنانه توبیخام کرد که: کی بهت اجازه داده مریض شی! علی پرسید: امروز میتونیم بریم پارک؟ احسان گفت: فردا و پس فردا نه، سهشنبه که بیای، یه چیزی درست کردم بهت نشون میدم. متین روشن و مستقیم پرسید: تب کردی خاله؟ رفتی دکتر، تبات و اندازه گرفت، زنگ بزن به من بگو! مهدیه گفت: صدات پای تلفن چقدر شبیه صدای مامانام اه! امیرمهدی گوشی را نگرفت.
الان خیلی بهتر ام. تبام پایین آمده.
محبت حال آدم را خوب میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر