گفت: با حرفهام کجا پرتات کردم؟
و من دیدم همیشه جایی پرت میشوم.
انگار همیشه جایی هست برای پرت شدن.
نیست میشوم ناگهان و با تمام ِ توان میروم به اعماق ِ تنهاییهایم.
لذتی هست در این پرت شدن ِ ناگهان...
و من دیدم همیشه جایی پرت میشوم.
انگار همیشه جایی هست برای پرت شدن.
نیست میشوم ناگهان و با تمام ِ توان میروم به اعماق ِ تنهاییهایم.
لذتی هست در این پرت شدن ِ ناگهان...
تقصیر ما نیست که! دست انداز ها و چاله و چوله ها زیاد شده.
پاسخحذفمن یک لحظه رفتم، فرار کردم به این اعماق، اما نتوانستم تحمل کنم! برگشتم تا دیگران پرتاب ام کنند: حاکمان. به کجا؟ نمی دانم. زندگی با همین دلهره ها و هراس از پرتاب دیگران لذت بخش است. خود را که پرتاب می کنی، پایان است، مرگ است. من زندگی را دوست می دارم حتی به قیمت پرتاب های نامعلوم و بی هدف دیگران که شاید به بالای دار باشد
پاسخحذف...
پاسخحذفهمش یاد این شعر می افتم...
پاسخحذفبه شانه ام زدی که تنهایی ام را تکانده باشی!
به چه دل خوش کرده ای؟!
تکاندن برف از شانه های آدم برفی؟
...
من رو هم که ناخواسته پرت کردن!
پاسخحذفانقدر دور که................................