۱۴۰۰ شهریور ۲۰, شنبه

تصرف عدوانی

مدتی است در دوره‌ای شرکت می‌کنم به نام پیدایش من غربی. تلاشی است برای درک این‌که موجودیتی انسجام‌یافته در دویست سال گذشته با نام غرب، چگونه در طول تاریخ خود را در فلسفه و ادبیات و علم بازنمایی کرده و مهم‌تر این‌که این بازنمایی چگونه بر زندگی حال و آینده و حتی فهم گذشته‌‌ی فرهنگ‌های بیرون از غرب تاثیر گذاشته، جوری که امروز کمتر حوزه‌ی تمدنی است که بیرون از آن باشد. همین که آنجا حرف‌هایی می‌شنوم که در این چند سال مسئله‌ی شبانه‌روزم بوده‌اند دلم خوش می‌شود. این‌که فکر می‌کنم آدم‌هایی در این دوره شرکت کرده‌اند که احتمالا مسئله‌های مشابهی در ادراک یا تجربه‌شان از غرب دارند حالم بهتر می‌شود. بیشتر از همیشه نیاز دارم در حال و هوای کسانی نفس بکشم که بر سر موضوعی تا این حد حیاتی همدلیم.

هفته‌‌ای که گذشت رمانی می‌خواندم درباره‌ی عشق. از یک نویسنده‌ی سوئدی. درباره‌ی عشق شورانگیز زنی که مدام از معشوقش دلسرد می‌شود. شخصیت اصلی داستانْ این زن عاشق است. او کسی است که خواننده پا به پای افکار و احساساتش حرکت می‌کند و طبیعتا بیشتر از شخصیت‌های دیگر می‌تواند درکش کند. حتی اگر با تب و تابش همراه نشود یا گاهی او را زیادی احساساتی بداند یا حتی از دستش شاکی شود که چرا در عشقی تا این حد یک‌طرفه این قدر سماجت به خرج می‌دهد. بگذریم که این سماجت هم می‌تواند همدلی برانگیزد. خلاصه که او نه فقط شخصیت اصلی، که شاید بشود گفت تنها شخصیت رمان است. در بخش‌‌هایی از داستان که انگار به اندازه‌ی خط اصلی بااهمیت نیستند، بین او و معشوق بی‌عاطفه‌اش که ما چیز زیادی از دنیای درونی‌اش نمی‌دانیم به جز حدس‌هایی که زن می‌زند، گفتگوهایی درباره‌ی موضوعات سیاسی شکل می‌گیرد. درواقع گفتگوهایی فلسفی که هرازگاهی رنگ و بوی سیاسی دارند. از ایده‌های سیاسی مرد در همین حد می‌دانیم که چپ می‌زند و به امپریالیسم آمریکا معترض است. جایی اشاره می‌شود که سال ۱۹۷۹ از روحانیون به قدرت رسیده در ایران حمایت کرده. این اشارات کوتاه‌اند و گذرا. موضوع اصلی نیستند. حتی تا اواخر داستان به نظر نمی‌رسد نویسنده هدف خاصی از نوشتن‌شان داشته باشد. انگار خواسته باشد طعمی به گفتگوهای عاشق و معشوق بدهد. اما در پایان داستان، جایی که بخش زیادی از تردیدهای خواننده درباره‌ی شخصیت مرد به یقین تبدیل شده و معلوم شده او رفتارهایی بی‌مبالات و آسیب‌زننده دارد، بیشتر از یک سال زن را اسیر خود کرده بی‌ آن‌که تکلیف او را روشن کند و در حالی که به اخلاقیات رابطه پایبند نبوده، دم از اخلاق در دنیای سیاست می‌زند، گفتگویی طولانی بین او و زن آغاز می‌شود که شباهتی به گفتگوهای سرسری باقی داستان ندارد. درست جایی که وقت نتیجه گرفتن است (داستان این طور نوشته شده که شخصیت اصلی در چند صفحه‌ی پایانی نتایجی بگیرد) زن با خشم و اعتراض و در بیانیه‌ای تند و جانبدارانه به مواضع معشوق بی‌وفا می‌تازد. ماجرا در سال‌های ابتدایی حمله‌ی آمریکا به افغانستان اتفاق می‌افتد و حالا زن مرد را که از امپریالیسم آمریکا و جنگ‌افروزی‌هایش در سراسر جهان شاکی است خطاب قرار می‌دهد و می‌گوید طالبان به مراتب بدتر از کل امپریالیسم آمریکا در جهان است. مرد می‌گوید طالبان را غرب درست کرده. زن پاسخ می‌دهد طالبان خودشان خودشان را درست کرده‌اند. هیچ کس این باورها را به زور به آن‌ها تحمیل نکرده. به این باورها ایمان دارند و اجرایشان هم می‌کنند. و بدا به حال زنانی که جلوی راهشان قرار می‌گیرند. معشوق بی‌وفا در استدلالی سست، فقط برای این‌که حالت گفتگو حفظ شود و حرف‌های زن شبیه بیانیه‌ی سیاسی نویسنده‌ی رمان نباشد، می‌گوید آدم‌ها در اعتراض به سرکوبْ طالبان می‌شوند. تروریسم تنها سلاح انسان فقیر است. نویسنده که حالا تمام‌قد پشت زن عاشق قرار گرفته، به درون او می‌رود، جایی که زن از این‌که معشوقش این حرف‌های سست و ساده را طوطی‌وار تکرار می‌کند و نیرو یا توان فراتر رفتن از آن‌ها را ندارد ملول و کسل شده است. اما باز گفتگو را ادامه می‌دهد چون قرار است از دفاع از امپریالیسم آمریکا که ممکن است خواننده را به اندازه‌ی کافی همراه نکند، به جایی برسد که دیگر سخت بشود هم‌موضع او نبود. از مرد می‌پرسد چرا فقط مردم کشورهای غربی باید پاسخگوی اعمال و نظراتشان باشند. تو و امثال تو جهان را به دو دسته تقسیم می‌کنید، مسئولان و بی‌گناهان. قدرتمداران و درماندگان. آدم باید ببیند که بی‌قدرت‌ها چگونه اعمال قدرت می‌کنند. رگبار کلمات است که به سمت معشوق چپ بی‌وفا نشانه می‌رود و گفتگو در چرخشی ناگهانی به استالین می‌رسد. دیگر چه کسی است که بخواهد از استالین دفاع کند. گفتگو از امپریالیسم آمریکا و طالبان که از سیاه‌ترین نقاط کارنامه‌ی غرب است و مسئله‌ای باز و داغ و روی میز است آغاز می‌شود و در بی‌دست‌وپایی مردی که اتفاقا در اوایل داستان زبان درازی داشت و خوب استدلال‌های فلسفی می‌کرد، به جنایت‌های غیرقابل دفاع استالین می‌رسد و در این بین حرف کارگران هم به میان می‌آید. عاشق عصبانی و محق خشم‌اش را سر کارگرانی خالی می‌کند که زمانی از استالین دفاع کرده‌اند چون برایشان منافع کوتاه‌مدت داشته. کارگرانی که از نظر او نمی‌توانند در مورد چیزی جز نفع شخصی‌شان قضاوت اخلاقی داشته باشند. نمی‌توانند به چیزی غیر از خود و منافعشان فکر کنند. نمی‌توانند کلیت یا زندگی دیگران را در نظر بگیرند.

رابطه‌ی زن با معشوق شعارزده‌ی کوته‌فکرش همان شب و همان جا به پایان می‌رسد. داستان هم چند صفحه بعد تمام می‌شود. ما می‌مانیم و زنی که صد و هفتاد صفحه همراهی‌اش کرده‌ایم و حالا نمی‌توانیم او را برحق ندانیم. نویسنده هیچ تلاشی نکرده تا شخصیت‌ها و ایده‌ها خاکستری باشند. او به وضوح شخصیتی را در ذهن ما کاشته و در وقت نتیجه‌گیری، کنار او ایستاده و حرف‌هایش را در دهان او گذاشته است. این شیوه‌ی روایتگری غرب است. شیوه‌ای است که با آن خود را بازنمایی می‌کند. غربی که با سرمایه‌داری عجین شده و برای توجیه و اقناع افکار عمومی درباره‌ی دخالت‌های نظامی در اقصی نقاط جهان، باید ارزش‌هایش را از هر روزنی و با هر ابزاری به مخاطب تحمیل کند، جوری که مخاطب نفهمد از کجا خورده. اگر روش‌های مرسومْ کلیشه شده باشند سراغ داستان می‌رود. داستانی که درباره‌ی عشق است نه درباره‌ی سیاست. جایزه‌ی بهترین رمان سال ۲۰۱۳ سوئد را هم می‌برد. در ایران هم چهل و یک‌بار تجدید چاپ می‌شود. داستانی که درباره‌ی عشق است ولی قرار است مخاطب غربی را راضی کند که حرف‌های مخالفان امپریالیسم پوچ و شعارزده و خام است و مخاطب جهان سومی را هم راضی کند که دخالت‌های امپریالیسم به نفع‌شان است. این در فرهنگ غرب اتفاقی نیست. دست‌کم دویست سال است با این روش، نه فقط ما را، که عموم فرهنگ‌های بالقوه خطرناک برای جاه‌طلبی کشورگشایانه‌اش را از زمین بازی خارج کرده است. ظاهر ماجرا این است که با سینما و رمان و انیمیشن جهانی‌سازی کرده، ولی درواقع جهان را غربی کرده است. جایی از کلاس پیدایش من غربی می‌شنویم: کارکرد فرهنگ این است که هر کس را در هر جایی که هست خوشبخت کند. فرهنگ غربی کاری می‌کند که هر کس هر جایی که هست از خودش بدش بیاید.

۴ نظر:

  1. مچکرم🙂 انتخاب کتاب هم کار سختی شده.

    پاسخحذف
  2. زنیکه بی‌نزاکت، وقتی کسی تو توییتر بهت منشن میده و سوالی می‌پرسه پاسخ بده. بی‌نزاکت، بی‌ادب، بی‌فرهنگ.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. یا ندیدم سوالتون رو یا جوابی نداشتم بدم. مراقب حرف زدنتون هم باشید.

      حذف