۱۳۹۱ فروردین ۲۶, شنبه

امروز روز تولدش است

یک‌سال روز تولدم، دوستان‌ام که می‌خواستند به رسم کهنه‌ی سورپریزکردن، مرا شگفت‌زده کنند و خاطره‌ی ویژه‌ای از آن روز در ذهن‌ام بکارند، دوستی را که فکر می‌کردم تهران نیست و هیچ انتظار حضورش در مراسم تولدم را نداشتم، دعوت کردند و با دیدن هیجان‌زدگی من از حضور او خیال‌شان راحت شد که روز ویژه‌ای را برای‌ام آفریده‌اند. واقعا هم همین‌طور بود.
دو سال پیش روز تولدم خانه‌ی یکی از دوستان‌ام دعوت شدم. چند ماهی بود که خواهرم رفته بود و ناخواسته همه‌جا دنبال‌اش می‌گشتم. سورپریز تولد قبلی هم پرتوقع‌ام کرده بود. این بود که تا آخر مهمانی توهم زده بودم که قرار است او را کادو بگیرم. تصور می‌کردم ناگهان از پشت دری، دیواری، جایی پیدای‌اش خواهد شد. نشد.
امروز روز تولدش است. آرزو داشتم جهان آن‌قدر جای عجیبی می‌بود که می‌توانستم خودم را کادو کنم و پشت در خانه‌اش منتظر بمانم تا وقتی اول صبح، با بی‌حوصلگی مداوم این روزهای‌اش در را باز می‌کند، کادوی‌اش را ببیند و از خوشحالی بال در بیاورد. بله! آن‌قدر در این مورد مطمئن هستم که بگویم بال در بیاورد. جهان ولی این‌قدر عجیب نیست.