خیلی وقتها به این فکر میکنم که چه شده است که منای که روزگاری با تصور تحقق ایدههایم میزیستم، اکنون مات و مبهوت، در دورترین فاصله از آنها به سر میبرم. عرف و سنت، یا خرافات برخاسته از دل آنها میخواهند مرا راضی کنند که آن ایدهپردازیها تخیلی بودهاند و من بهعنوان پردازندهی آنها، یا باید همان موقع توصیههای چند-پیرهن-پارهکردهها را به گوش میگرفتم و پیش از رسیدن امروز به عزای ایدههایم مینشستم، یا باید روزی مثل امروز فرامیرسید که صدای خوردن سرم را به سنگ بشنوم و بلند اعتراف کنم: شما راست میگفتید ای بزرگان! ای همهچیزدانان! ای پیشگویان! بهراستی که من کوچک بودم و تا نوک بینیام را بیشتر نمیدیدم. بلندپروازی کردم و جزایاش را هم دیدم.
اما نمی دانم چه کِرمی ست در من که نمیخواهد اعتراف کند. همچنان میخواهد بلندپروازی کند و ایده بپردازد.
اما نمی دانم چه کِرمی ست در من که نمیخواهد اعتراف کند. همچنان میخواهد بلندپروازی کند و ایده بپردازد.
این کرمه هر چی که هست از اون کرمای خوبه، از اون سبز کلفتاکه گاهی تو حیاط میومدن، وای ببخشید حرف سیاسی زدم! P:
پاسخحذفخلاصه هر کرمی که هست مامانو صدا نکن که بیاد بندازدش تو چاه. ببر تو اتاق بذارش پیش خودت، شاید پروانه شد!
من کرم دارم، پس هستم!
پاسخحذفمن فکر کنم اگر کرمه نبود تو رو هرگز نامیه صدا نمیکردم. شاید میگفتم عبدالله و بعدم رامو میکشیدم و میرفتم. اگه کرمه نبود نامیه دیگه نامیه نبود. یکی بود مثل همه. حتی از اینکه بهای کرم داشتنت اینهمه بالاست هیچ ناراحت نیستم. چون فکر میکنم می ارزه خیلی هم می ارزه... خیلی خیلی خیلی هم می ارزه...
پاسخحذفواقعا فكر ميكني ذهنت بلند پروازه؟
پاسخحذفبزرگي كردن ابزار بزرگي ميخواد دختر جان!!!
برای بهدست آوردن ابزار هم میشه بلندپرواز بود ناشناس جان!
پاسخحذفنه ديگه دخترجان!!
پاسخحذفبراي بدست آوردن ابزار بايد هزينه كرد؛ نه هر كه سر بتراشد قلندري داند!