۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

کِرم ِ درون

خیلی وقت‌ها به این فکر می‌کنم که چه شده است که من‌ای که روزگاری با تصور تحقق ایده‌هایم می‌زیستم، اکنون مات و مبهوت، در دورترین فاصله از آنها به سر می‌برم. عرف و سنت، یا خرافات برخاسته از دل آن‌ها می‌خواهند مرا راضی کنند که آن ایده‌پردازی‌ها تخیلی بوده‌اند و من به‌عنوان پردازنده‌ی آن‌ها، یا باید همان موقع توصیه‌های چند-پیرهن-پاره‌کرده‌ها را به گوش می‌گرفتم و پیش از رسیدن امروز به عزای ایده‌هایم می‌نشستم، یا باید روزی مثل امروز فرامی‌رسید که صدای خوردن سرم را به سنگ بشنوم و بلند اعتراف کنم: شما راست می‌گفتید ای بزرگان! ای همه‌چیزدانان! ای پیشگویان! به‌راستی که من کوچک بودم و تا نوک بینی‌ام را بیشتر نمی‌دیدم. بلندپروازی کردم و جزای‌اش را هم دیدم.
اما نمی دانم چه کِرمی ست در من که نمی‌خواهد اعتراف کند. هم‌چنان می‌خواهد بلندپروازی کند و ایده بپردازد.

۶ نظر:

  1. این کرمه هر چی که هست از اون کرمای خوبه، از اون سبز کلفتاکه گاهی تو حیاط میومدن، وای ببخشید حرف سیاسی زدم! P:
    خلاصه هر کرمی که هست مامانو صدا نکن که بیاد بندازدش تو چاه. ببر تو اتاق بذارش پیش خودت، شاید پروانه شد!

    پاسخحذف
  2. من کرم دارم، پس هستم!

    پاسخحذف
  3. من فکر کنم اگر کرمه نبود تو رو هرگز نامیه صدا نمیکردم. شاید میگفتم عبدالله و بعدم رامو میکشیدم و میرفتم. اگه کرمه نبود نامیه دیگه نامیه نبود. یکی بود مثل همه. حتی از اینکه بهای کرم داشتنت اینهمه بالاست هیچ ناراحت نیستم. چون فکر میکنم می ارزه خیلی هم می ارزه... خیلی خیلی خیلی هم می ارزه...

    پاسخحذف
  4. واقعا فكر ميكني ذهنت بلند پروازه؟
    بزرگي كردن ابزار بزرگي ميخواد دختر جان!!!

    پاسخحذف
  5. برای به‌دست آوردن ابزار هم می‌شه بلندپرواز بود ناشناس جان!

    پاسخحذف
  6. نه ديگه دخترجان!!
    براي بدست آوردن ابزار بايد هزينه كرد؛ نه هر كه سر بتراشد قلندري داند!

    پاسخحذف