۱۳۹۰ آبان ۱۱, چهارشنبه

مسایل پیش‌پاافتاده

یکی از موضوع‌هایی که در این یک‌سال نتوانسته‌ام با بچه‌ها در میان بگذارم ماجرای جدایی ست. هنوز ادبیاتی پیدا نکرده‌ام که بتوانم با آن‌ها وارد گفت‌وگو شوم. ناگزیر هرچه در این مدت گفته‌ام پیچاندن بوده و پنهان‌کاری. گفته‌ام همسرم رفته یک ماموریت طولانی و حالا حالاها برنمی‌گردد.
امروز متین برای بازدیدی، شناس‌نامه‌اش را با خودش آورده بود. مشغول ورق زدن صفحه‌های‌اش بودند که من هم شناسنامه‌ام را نشان‌‌شان دادم تا تفاوت‌های برگه‌ها و اتفاقات دو شناس‌نامه را با هم مقایسه کنند. به صفحه‌ی مشخصات همسر رسیدند و خواستند مشخصات را برای‌شان بخوانم. خواندم. حدس می‌زدم مثل همیشه بپرسند: پس کی برمی‌گرده؟ چیزی نپرسیدند. رفتیم صفحه‌ی بعدی که بالای‌اش نوشته: وفات – طلاق. توضیح دادم که این برگه هم مربوط به همسر است. زیرش چیزی نوشته نشده بود. احسان به‌سادگی تمام -ساده‌تر از آن‌که بشود فکرش را کرد- گفت: به‌نظرم دیگه برنمی‌گرده. چرا طلاق نمی‌گیری؟ با شنیدن جملات‌اش من هم سعی کردم ماجرا را ساده برگزار کنم. گفتم: خب هنوز وقت نکردم. با خنده گفت: می‌خوای همین الان با هم بریم؟ لبخند زدم. سبک شدم. فکر کردم چقدر مسایل ما برای‌شان پیش‌پاافتاده است.
شاید اگر مامان باباها بدانند بچه‌ها چه روش‌های ساده‌ای برای حل مسایل زندگی دارند، کم‌تر مجبور باشند بارهای سنگین را تنها تنها به‌دوش بکشند.

۳ نظر:

  1. سلام
    ای کاش نوشته هایت هیچ وقت تمام نشود. این چشمه را همیشه جوشان نگه دار.

    پاسخحذف
  2. آره... درست می گی. با نظر ناشناس هم خیــــــلی موافقم.

    پاسخحذف