۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

حال همگی خوب است؟

به شکل غریبی نسبت به وب‌لاگ‌هایی که زمانی می‌نوشته‌اند و الان نمی‌نویسند، حس گمگشتگی دارم. وب‌لاگ می‌شود راه ورود به دنیای دیگری ناشناس که باشروع خواندن‌اش به روی من باز می‌شود، و تنها کارکردش سهیم‌کردن من در افکار و تخیلات و رویاهای‌ نویسنده‌اش نیست. کسی که مرا خواننده‌ی خود می‌کند همان‌قدر که جهان رویاها و اندیشه‌های‌اش را به روی‌ام باز می‌کند، مرا درگیر حال‌اش می‌کند، درگیر بودن‌اش، چگونه بودن‌اش. و وقتی نمی‌نویسد راه ورود مرا می‌بندد. انگار که آن هستی، ناگهان نیست شده باشد...

۳ نظر:

  1. اوهوم... منم این جور مواقع حسِ گیر کردن تو یه کوچه ی بن بست رو دارم.

    پاسخحذف
  2. دقیقن! به ویژه اگه آدم رابطه‌یي بیش‌تر از خوندنِ محض با نویسنده‌یِ وب‌نامه داشته باشه.
    آدم دنبالِ دست‌آویزي اه تا به این مسأله پی ببره که طرف حال اش خوب اه.

    پاسخحذف
  3. امروز بعد از مدت ها به وبلاگها سر زدم. مثل پیرمردی که رفقایش همه مرده اند و خانه هایی که می شناخته متروکه شده اند.در صحنه ی ماقبل آخر رمبو(منظورم جان رمبو است که استالونه نقشش را بازی می کرد در فییم رمبو یک) به سرهنگی که امده بود دنبالش تا خودش را تسلیم کند می گقت "اینا کی ان...چی می گن؟رفقام کجان؟" خیلی صحنه ی تلخی است. جهان عوض شده.جهان جهان غلاف تمام فلزی و اینک اخرالزمان و شکارچی گوزن است. جهان کاپولا و الیوراستون و کوبریک. جهان تظاهرات ضد جنگ ویتنام. منظور رمبو از اینا همین آدمهای ضدجنگ اند. به حقانیت کاری ندارم. ولی دقیقا احساس رمبو را درک می کنم وقتی سرش را توی دستهایش گرفته بود و می گفت"اینا کی ان؟ چی می گن؟ رفقام کجان"

    پاسخحذف