۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

تا اطلاع ثانوی

لیسانس و فوق را در دو دانشگاه معتبر ِ این مملکت گذرانده و هر دو را با معدل ۱۸.۵ پاس کرده‌ام، سابقه‌ی کار مرتبط با رشته‌ام دارم، مقاله‌ی پژوهشی هم دارم، گواهی حضور در سمینار و ارایه‌ی سخنرانی هم همین‌طور. آی‌کیوی لازم جهت پاس‌کردن امتحان زبان را هم به احتمال قوی داشته باشم. همه‌ی این‌ها را فهرست کردم که بگویم با همین اعتماد به نفس نم‌کشیده (و البته به حول و قوه‌ی الهی)، امکان گرفتن پذیرش از یک دانشگاه معتبر و در کشوری خفن‌تر از ایران، و به تبع آن اقدام برای گرفتن اقامت در آن، کار دور از دسترسی برای‌ام نیست. این‌که میلی به انجام این کار ندارم به این دلیل نیست که دست‌ام به گوشت نمی‌رسد. به‌خاطر این است که هیچ‌کدام این‌ها دلیل نمی‌شوند که حتما این کار را بکنم (البته منظورم از این کار به‌طور دقیق، رفتن به قصد مهاجرت است). رفتن برای من بدیهی نیست. این‌که هر روز می‌بینم دوستان و اطرافیان‌ام می‌روند، مساله را برای‌ام عادی و مسلم جلوه نمی‌دهد. ماندن برای‌ام بدیهی‌تر و فهمیدنی‌تر است. نه به‌خاطر حس‌ و حال‌های ناسیونالیستی و میهن‌پرستانه. خیلی ساده: من ۳۰ سال از پرچالش‌ترین سال‌های زندگی‌ام را اینجا گذرانده‌ام، سال‌هایی که ریشه‌های شخصیت‌ام را شکل داده‌اند، معنی‌های‌ام را ساخته‌اند. این زبان را با همه‌ی پیچیدگی‌هایش بهتر از هر زبان دیگری می‌فهمم، این فرهنگ را با همه‌ی نقاط تاریک و آزاردهنده‌اش راحت‌تر می‌پذیرم، مجموعه‌آدم‌هایی که با آن‌ها ارتباط دارم برای‌ام دوست‌داشتنی اند و در میزان بهره‌ام از زندگی تاثیر دارند، فکر نمی‌کنم خوشی و ناخوشی من صرفا به محیط‌م ربط داشته باشد، از این‌که با محیط‌م درگیر باشم انقدر شاکی نمی‌شوم که عطای‌‌اش را به لقای‌اش ببخشم، تلاش برای خوب بودن را نه‌تنها می‌پسندم، که گاهی زندگی را اصلا از مسیر همین تلاش می‌فهمم، تصور هم نمی‌کنم قرار است شق‌القمری بکنم که اینجا امکان‌اش نیست و با رفتن از ایران درهای لازم جهت شق‌القمرنمودن باز خواهند شد، فکر نمی‌کنم معنی‌هایی از جنس رشد، رضایت، موفقیت، خوشبختی یا چیزهایی شبیه به آن‌ها که هر کدام‌مان ممکن است دنبال کنیم، به شرط تغییر محل سکونت به‌دست می‌آیند. لازم به توضیح نیست که می‌دانم اینجا حال‌مان بد است، شرایط‌‌مان ناگوار است، هر روز درگیر هزار مساله‌ی پوچ و مسخره می‌شویم که کلی از انرژی‌مان را می‌گیرند. همه‌ی این‌ها را می‌دانم، ولی این دانستن را دلیل کافی برای رفتن نمی‌دانم. من آدم این جهان ام. معنی‌های‌ام را حول و حوش این جهان ساخته‌ام؛ فلسفه را، ادبیات را، دانش را به این زبان می‌فهمم، از موسیقی ایرانی لذت می‌برم، با بچه‌هایی که در فرهنگی مشابه فرهنگ من رشد کرده‌اند می‌توانم خوب کار کنم، اصلا در این فرهنگ است که امکان دارد بتوانم نقشی ایفا کنم که خودم از ایفای‌اش، دست‌کم تا حدودی راضی باشم. دوست ندارم همه‌ی این‌ها را با خودم بردارم و ببرم یک کشور دیگر و بعد از آن‌جا هی ناله سر بدهم که ای داد! ای فغان! از همه‌چیز دور افتادم! آن‌جا هی اخبار ایران را دنبال کنم، هی زندانی‌های توی ایران را بشمرم، هی پی حافظ و سعدی و سهراب و اخوان بگردم، هی بروم کنسرت ایرانی و هی ابراز دل‌تنگی کنم برای جهان‌ای که خودم با دست خودم دورش انداخته‌ام.
خب با همین قیاس، ممکن است آدم‌های دیگری هم باشند که شبیه من فکر و عمل می‌کنند. ممکن نیست؟ منظورم این است که انقدر نسبت به رفتن عادی برخورد نکنید خب!

۱۰ نظر:

  1. بله بله من هم کاملاً حرف‌های شما را می‌فهمم. به‌ویژه با این جمله‌اش که می‌گوید «اصلا در این فرهنگ است که امکان دارد بتوانم نقشی ایفا کنم که خودم از ایفای‌اش، دست‌کم تا حدودی راضی باشم.»

    پاسخحذف
  2. همین "تا اطلاع ثانوی" یعنی اینکه تنها فرق تو با اونایی که رفتن در اینه که فقط صبرت کمی زیادتره و یه روزی ممکنه همه ی چیزهای آزاردهنده ی دور و برت کاسه ی صبرت رو بزنن بشکنن واون وقت تیتر "تا اطلاع ثانوی" تبدیل به تیتر دیگه ای میشه.

    پاسخحذف
  3. «تا اطلاع ثانوی» یعنی احترام به تغییر، حتا اگر کاملا برخلاف چیزی باشه که الان فکر می کنم...

    پاسخحذف
  4. نویسنده عزیز،
    من یک سال و نیم پیش لاتری آمریکا برنده شدم. توی زندگیم توی ایران هیچ وقت فرصت مستقل زندگی کردن پیش نیامد یا پیشش نیاوردم. بنابراین با اشتیاق آمدم که خودمو به خودم ثابت کنم. کردم. ظرف یک ماه کار خوب پیدا کردم و همه چیزو از صفر ساختم. جایی که هیچکسو توش نمیشناختم.
    حالا، دلم ایرانه. پیش دوستام. دیگه تمایلمو به تلاش واسه اینجا از دست دادم. تو بودی بر میگشتی؟ تصمیمش واسم سخته...نظر بده...نه نظری که همه میدن. یه چیزی بگو که بشینه به دل...

    پاسخحذف
  5. دوست ناشناس
    سوال واقعا سختی پرسیدی
    خواهر من هم الان با همین لاتاری آمریکا ست و مسایلی از همین جنسی که تو گفتی داره و من نمی دونم واقعا چه کاری خوب اه! فقط اینو مسلم می دونم که خوب برای اون با خوب برای من فرق می کنه. تنها چیزی که فکر می کنم می تونم بگم این اه که می شه بیشتر صبر کرد و با تامل بیشتری تصمیم گرفت. چه وقتی اینجا بودی می شد صبورانه تر تصمیم بگیری و چه حالا که اون جایی. فقط همین. نتیجه ی تصمیم هر چی که باشه راضی کننده تر از حسی اه که الان داری...

    پاسخحذف
  6. ba jomlehaayi az in dast movAfegh nistam, hadeaghal dar morede hameye kesAyi ke Omadan khArej mesdAgh nadAre:
    برای جهان‌ای که خودم با دست خودم دورش انداخته‌ام.
    ya
    لازم به توضیح نیست که می‌دانم اینجا حال‌مان بد است، شرایط‌‌مان ناگوار است، هر روز درگیر هزار مساله‌ی پوچ و مسخره می‌شویم که کلی از انرژی‌مان را می‌گیرند. همه‌ی این‌ها را می‌دانم، ولی این دانستن را دلیل کافی برای رفتن نمی‌دانم.

    پاسخحذف
  7. جناب ناشناس
    کاش تنها به این‌که موافق نیستید، بسنده نمی‌کردید و بیشتر می‌گفتید. مثلا این‌که چرا موافق نیستید، چرا فکر می‌کنید این جملات باید در مورد همه‌ی خارج‌نشین‌ها مصداق داشته باشند، خودتان در این زمینه چه‌جوری فکر می‌کنید و توضیحات بیشتری از این دست...

    پاسخحذف
  8. manam ta ghabl az inke biam kharej kamaelan mesle shoma nevisandeie aziz fekr mikardam, maman sharif dars khoonadam o baram oomadan mesle ab khoradn bood, vali kamelan be khatere chizaiee ke shoma goftin hich vaght baraie karej oomadan hatta eghdam ham nekardam, kheili ham baram jalabe ke didam ey baba belakhare ie nafar ham mesle amn fekr mikarde,amma asheghe ie adami shodam ke kharej bood o baad ezdevaj be khatere eshgham oomadam kharej, amma midooni alan chi jalebe, in ke aslan ba in harfaie shoma ke ie zamani harfe khodam ham boode aslan dige ertebati bar gharar nemikonam va jaleb tar inke alan ke hamsaram darsesh tamoom shode o mikhad bar garde, man nemitoonam az inja del bekanam, chon hame chiz in ja kheili ghashangtar dobare az aval baram mani shode o alan dige hich chiz oonja baram maniiee nadare ke betoone man o moteghaed kone bargaradam, agar che be khatere hamsaram mikhaim ke bar gardim, amma ehsas mikonma daram zendegimo sacrifize mikonam, delam mikhad nazare shoma ro bedoonam ke chera intori shode???? chon khodam ham hanooz nemifahmam chera baiad in masale baram pish biad o in ghadr del basteie inja besham ke baram sakht abshe bargardam, moshtaghane montazere shenidane nazarate shoma hastam

    پاسخحذف
  9. اول این‌که جالب شده برام که همه در مورد این نوشته از من نظر می‌خوان، در حالی‌که من تمام نظراتم!!! رو تو خود نوشته دادم و واقعا چیز دیگه‌ای بلد نیستم بگم!!
    سومین ناشناس عزیز
    از نظر من اتفاق عجیبی برای شما نیفتاده، خیلی‌هایی که با قصد برگشتن می‌رن موندگار می‌شن؛ شاید چون چیزهایی که با اون‌جا موندن به‌دست میارن بیشتر از چیزایی اه که اینجا از دست می‌دن. من هم تجربه‌ی زندگی خارج از ایران رو ندارم و به همین خاطر عنوان این نوشته هست: تا اطلاع ثانوی. چون واقعا محال نمی‌دونم که برم و نخوام که برگردم. و کار بدی هم نمی‌دونم که کسی اون‌جا بمونه و خوشحال باشه و زندگی خوبی داشته باشه. حسی که من رو به نوشتن این پست برانگیخت صرفا این بود که چقدر همه با این پدیده عادی برخورد می‌کنن و چقدر امثال منی که حریص رفتن نیستن غیرعادی به‌نظر میایم.همین.
    نمی‌دونم توی حرف‌هام چیزی بود که به درد شما بخوره یانه!

    پاسخحذف
  10. من کاملا با تک‌ تکِ جمله‌هات موافقم. البته فقط همین یک نوشته رو ازت خوندم. و به نظرم تحلیل خیلی منطقیِ فضاهایی بود که توصیف کرده بودی...

    پاسخحذف