۱۴۰۳ فروردین ۱۹, یکشنبه

ازین آیین بی‌دینان پشیمانی پشیمانی

انقلاب اسلام را آزاد کرد چون آن را سیاسی کرد. با انقلاب ایران، اسلام مثل آتش به جان آدم‌ها افتاد و طوفانی از شور و شیدایی و ارادهٔ معطوف به ساختن و آبادانی و امید به آینده به پا کرد. اما از همان موقع خیلی از بزرگ‌ترهای ما داشتند صفشان را از انقلابیون جدا می‌کردند چون برای اسلامشان ترسیده بودند. نگران بودند اسلامشان با سیاسی‌شدن از دست برود. اسلام سیاسی اسلامِ در صحنه است و درصحنه‌بودن یعنی احتمال خطاکردن، مخالف‌داشتن، سرشاخ‌شدن با تندروی‌ها، بدوبیراه‌شنیدن. یعنی دیکتهٔ نوشته‌شده و احتمالا پرغلط. آن‌ها به اسلامی دل بسته بودند که بیرون از مرزهای فردی دست به عمل نمی‌زد تا به تیریج قبای کسی برنخورد. اسلامی که چون مورد تایید شیوه‌های تجربی علم مدرن نبود همیشه شرمنده بود و مدام دست‌وپایش را جمع می‌کرد. اسلامی که من شناختم چنین مذهب خجالت‌زده‌ای بود که مقابل هیمنهٔ غرب احساس ضعف می‌کرد. سرش را پایین انداخته بود و در تلاش بود آن‌قدر از سر و ته احکام و معتقداتش بزند تا کسی (درواقع تا انسان "متمدن" غربی) نتواند بگوید بالای چشمت ابروست. اسلامی که بعدها شد اسلام مورد علاقهٔ روشنفکران. مذهبی که تا جایی می‌تواند وجود داشته باشد که در اندیشکده‌ها و آکادمی‌های غربی برایش جا باز کنند. تا جایی که غربی‌ها آن را به رسمیت بشناسند. که درواقع یعنی وقتی که دندان‌هایش را کشیده باشند. مثل شیری در قفس‌. غرب هرچیزی را که بابتش احساس خطر کند در قفس می‌اندازد. اسلام در غرب در قفس است. درنهایت هم همان اسلام به‌درون‌خزیدهٔ رنجور، به‌دست روشنفکرانی که پیغمبر واقعی‌شان لیبرالیسم غربی است و شیفته و مقهور تمدن ازمابهتران شده‌اند، تبدیل به مشتی آموزه‌های بی‌بو و بی‌خاصیت شد که نهایتاً می‌تواند به‌اندازهٔ بودیسم به کار بیاید. بی‌دلیل نیست که خیلی از معتقدان به چنین آیین لاجونی، کم‌کم به‌کل از آن دست می‌کشند. همان‌طور که من دست کشیدم. اما اسلام سیاسی حرکت ایجاد می‌کند. قدرت می‌آفریند. می‌تواند جایگزین امپریالیسم وحشی بی‌در و پیکر باشد. این اسلام همان‌قدر که می‌تواند برای مؤمنانش مایهٔ سکینه باشد برای دشمنانش ترسناک است. دشمن‌تراش نیست ولی دشمن دارد. مگر می‌شود در صور استقلال ملت‌ها بدمی و به قدرت‌گرفتن بی‌قدرتان یاری برسانی و خدایان زر و زور مقابلت صف نکشند؟ اسلامی که دشمن نداشته باشد همان اسلام بی‌یال و کوپالی است که در دانشگاه‌های غربی با عزت و احترام کرسی دارد. زهرش را گرفته‌اند و گذاشته‌اند آنجا برای نمایش. نمایش پلورالیسم اندیشه در غربی که موجودیتش را مرهون جنگ و خونریزی است. حالا غزه و یمن قدرت این اسلام را که خیلی‌هایمان نتوانستیم با انقلاب تجربه کنیم نشانمان می‌دهند. اسلامی که تبهکارانی از داخل و خارج خیلی زود خواستند نسخه‌اش را در ایران بپیچند و مانع سرایتش به جهان شوند. موفق هم بودند ولی نه کاملاً. وگرنه الان غزه و یمنی نبود که در این جهان پوچ و محاصره‌شده با پول و علم و فشن و ماده، با قدرت ایمان حیرت‌زده‌مان کنند.

۱۴۰۲ دی ۱۳, چهارشنبه

ای دیریافته


در دشت‌ها و بیابان‌ها می‌دویدید و من نمی‌شناختمتان
شب‌ها و روزها نمی‌خوابیدید و من غافل بودم از وجودتان

پناه مظلومان عالم بودید و مدافع حریم انسانیت
و من
بی‌خبر از انگیزهٔ رزمتان
بی‌باور به دلیل دویدن‌هایتان
شما را نمی‌فهمیدم
و بی‌تابی عاشقانهٔ جان گرامی‌تان را نمی‌دیدم
دلم با فریادهای کرکننده‌ای بود که جان‌ها را مسخ می‌کنند
اسیر روایت‌های کاذبی بودم که شما را وارونه نشان می‌دادند

عاقبت

آن‌قدر دویدید

آن‌قدر رنج بردید

آن‌قدر یاوه شنیدید

آن‌قدر صبوری کردید

که جان عزیزتان فرسود

که به زبان آوردید: «دیگه خسته شدم»


این «دیگه خسته شدم» رهایم نمی‌کند

شمای نستوه

شمایی که کوه می‌توانست به عظمت‌تان تکیه کند

شمایی که سرو می‌توانست سرش را بر شانه‌تان بگذارد

خسته شدید


و حالا

این فکر از سرم بیرون نمی‌رود

که من

کجای این خستگی بودم

با کینه‌هایی که سال‌ها با خود حمل کرده بودم

با هزینه‌هایی که از سر جهل می‌تراشیدم

وقتی شما می‌دویدید و من آسوده بودم


من

با جهان‌بینی حقیرم

کجای خستگی‌تان بودم فرمانده؟


۱۴۰۲ آبان ۲۴, چهارشنبه

سلاح زنانه


هدی حجازی، زن لبنانی، همراه مادر و سه فرزندش در راه رفتن به خانه بودند که اشغالگران صهـیونیست خودروی آن‌ها را با پهباد منفجر کردند. مادر و هر سه فرزند او همان‌جا به شهـادت رسیدند. 

حالا او روی تخت بیمارستان برای اشغالگران کُری می‌خواند. هدی همچنان درحال مبارزه است. او می‌داند مبارزه فقط سلاح به‌دست گرفتن و جنگیدن در میدان نبرد نیست. او می‌داند حفظ ایمان و امید و روحیه به‌وقت چنین مصیبتی، کامل‌کنندهٔ میدان نبرد است. او و باقی زنان لبنان و فلسـطین خوب می‌دانند این قدرت زنانه، این روحیهٔ شکست‌ناپذیر مادرانه، ارزشمندترین سلاح مقاومت است.

آن‌ها به ما درس زندگی می‌دهند آقا.

۱۴۰۲ آبان ۱۵, دوشنبه

علَى هَذِهِ الأَرْض مَا يَسْتَحِقُّ الحَياةْ

بر آن زمین، در آن سرزمین چیست که چنین شایستهٔ زیستن است؟ که شما را از میان آتش و خون، پیام‌آوران زندگی ساخته است؟ که همهٔ اسطوره‌های ایستادگی را یک‌جا پیش چشمانمان آورده؟ که چنین بی‌محابا به مردگی‌هایمان رسوخ کرده؟

صبرتان را، شهامت‌تان را، پایداری‌تان را به ما هم بیاموزید. به ما بیچارگان بگویید چگونه صدایتان باشیم. چگونه اشغالگران سرزمینتان را رسوا کنیم؟ چگونه مانع فرودآمدن بمب و آوار بر زندگی‌هایتان شویم؟ چگونه با غمِ برکنارماندن سر کنیم؟ با این احساس شرم و ناتوانی چه کنیم؟

به ما بیاموزید چگونه زندگی کنیم که مقاومت همیشگی شما، رنج مداوم شما برایمان عادی نشود؟ چگونه همیشه برایتان بخروشیم؟ چگونه بی‌تاب و بی‌قرارتان بمانیم؟ چگونه تصاویر کودکان و زنان و مردانتان را در قلب‌هایمان حک کنیم؟

به ما یاد بدهید چگونه غزه را، فلسطین را، مقاومت را زندگی کنیم. اصلا به ما یاد بدهید چگونه زندگی کنیم که از به‌دنیاآمدن شرمسار نباشیم.

۱۴۰۲ مهر ۲۸, جمعه

مامان

 


مامان نفس بکش

این صورت تو نیست

مامان منو ببر

این درد کشتنی است


مامان ببین منو

تنها و بی‌کسم

مامان صدام کن

پیشت که می‌رسم


مامان نگاه کن

خورشید سرزده

مامان بلند شو

دلبندت اومده


#فلسطین

#غزه

#نسل‌کشی