۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

اسباب‌ِ بازی

عاشق ماشین است. ماشین‌اش را با وسواس تمام انتخاب کرده. همه‌ی ویژگی‌های دل‌خواه‌اش را دارد. قرمز است. درهای‌اش باز و بسته می‌شوند. یک راننده پشت فرمان‌اش نشسته. روی سرامیک‌های کف هال که سُرش می‌دهد با سرعت می‌رود و می‌خورد به دیوار روبرو. محکم است. با این ضربه‌ها خراب نمی‌شود. خلاصه که چیزی در حد ایده‌آل است. ساعت‌ها با ماشین‌اش بازی می‌کند و وقتی دیگر حوصله‌اش را نداشت می‌گذاردش گوشه‌ای از اتاق‌اش یا حتا همان گوشه‌ی هال. خیال‌اش راحت است که وقتی برگردد ماشین از جایی که بوده تکان نخورده. همان ماشین قبلی. همان جای قبلی. منتظر رسیدن پسر، تا باز هم او را سر ذوق بیاورد.