- احسان! داره یه اتفاق خوب برام میفته!
- چی خاله؟
- خب حدس بزن!
- نمیدونم! بگو! زود باش!
- یادت اه راجع به خواهرم بهت گفته بودم؟
- داره میاد؟
- آرههههه :)
- میمونه یا دوباره برمیگرده؟
- برمیگرده!
- قرار بود براش نامه بنویسی نوشتی؟
- براش نامهی اینترنتی نوشتم و با ایمیل فرستادم.
- خب اینجوری بهتره یا نامهی واقعی؟
- با ایمیل خیلی زودتر میرسه دستاش، ولی نامهی واقعی خیلی طول میکشه! شاید یه ماه!
- یه مااااه؟
- آره، ولی با ایمیل یه مشکلی هست! نمیتونم با دستخط خودم براش بنویسم.
...
- خالهههههه! می دونی باید چی کار کنی؟
- چی کار؟
- میتونی تو کامپیوتر، بری تو برنامهی نقاشی، خب؟
- خب؟
- بعد با دستخط خودت براش نامه بنویسی، بعد تبدیلاش کنی به ایمیل و براش بفرستی. اینجوری هم زود میرسه دستاش، هم با دستخط خودت مینویسی.
...
اوج هوشمندیاش برایام مهم نبود. مهم نبود چقدر کامپیوتر را خوب میفهمد. چقدر مسالهی مرا خوب فهمیده و تحلیل کرده و به نتیجه رسیده و راهکار داده. هیچ کدام اینها مهم نبود.
مهم این بود که انسانی را که مقابلاش نشسته بود دید. حرفاش را شنید. برایاش مهم بود که به انسان مقابلاش کمک کند. برایاش وقت بگذارد. فکر کند. واقعا فکر کرد. لحظاتی دست از بازیاش کشید و فکر کرد.
مهم نیست که موقع وارد شدن به جایی سلام نمیکند. سلام یعنی دیدن آدمها. او آدمها را میبیند. خیلی بیشتر از من. من این روحیه را ستایش میکنم.
- چی خاله؟
- خب حدس بزن!
- نمیدونم! بگو! زود باش!
- یادت اه راجع به خواهرم بهت گفته بودم؟
- داره میاد؟
- آرههههه :)
- میمونه یا دوباره برمیگرده؟
- برمیگرده!
- قرار بود براش نامه بنویسی نوشتی؟
- براش نامهی اینترنتی نوشتم و با ایمیل فرستادم.
- خب اینجوری بهتره یا نامهی واقعی؟
- با ایمیل خیلی زودتر میرسه دستاش، ولی نامهی واقعی خیلی طول میکشه! شاید یه ماه!
- یه مااااه؟
- آره، ولی با ایمیل یه مشکلی هست! نمیتونم با دستخط خودم براش بنویسم.
...
- خالهههههه! می دونی باید چی کار کنی؟
- چی کار؟
- میتونی تو کامپیوتر، بری تو برنامهی نقاشی، خب؟
- خب؟
- بعد با دستخط خودت براش نامه بنویسی، بعد تبدیلاش کنی به ایمیل و براش بفرستی. اینجوری هم زود میرسه دستاش، هم با دستخط خودت مینویسی.
...
اوج هوشمندیاش برایام مهم نبود. مهم نبود چقدر کامپیوتر را خوب میفهمد. چقدر مسالهی مرا خوب فهمیده و تحلیل کرده و به نتیجه رسیده و راهکار داده. هیچ کدام اینها مهم نبود.
مهم این بود که انسانی را که مقابلاش نشسته بود دید. حرفاش را شنید. برایاش مهم بود که به انسان مقابلاش کمک کند. برایاش وقت بگذارد. فکر کند. واقعا فکر کرد. لحظاتی دست از بازیاش کشید و فکر کرد.
مهم نیست که موقع وارد شدن به جایی سلام نمیکند. سلام یعنی دیدن آدمها. او آدمها را میبیند. خیلی بیشتر از من. من این روحیه را ستایش میکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر