بعد از سپری شدن ایام شباب و فروکش کردن تب فمینیسم، سالها بود که دیگر زن بودن و فراز و فرودهایش جزو موضوعات اصلی زندگیام نبود. با فهم خودم از زنانگی و حواشیاش خوش بودم و انگار رفته بودم مرحلهی بعد. کاری هم با هیاهوی بیرون نداشتم، نه هیاهوی فمینیستها و نه آنتیفمینیستها. غافل از اینکه مادر بودن را از زن بودن حذف کرده بودم و با پاک کردن این صورتمسئلهی بسیار چالشبرانگیز، حالِ بچهزرنگی را داشتم که شب قبل از امتحان، جواب سوالات را پیدا کرده و خیالش بابت فردا راحت است. یک جور سرخوشی پنهانی داشتم. مدتیست فکر میکنم زن بودن بدون مادر بودن، شبیه هیچ بودن مقابل هست بودن است. تا قبل از این، مادری را امری انتخابی میدانستم. تصور میکردم آدم میتواند تصمیم بگیرد مادر نشود. الان فکر میکنم زنْ مادر است. مادری جوهر زنانگی است. اگر فعلیت پیدا نکند، زنانگی ابتر میماند. البته که هیچ تقدس و الهیاتی پشت این حرف نیست. با این فهم تازه، زنانگی دوباره پا به میدان گذاشته و به باقی بحرانهای میانسالی اضافه شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر