چه آن سالها که کار پیوستهام معلمی بود و چه الان که کلاسهای پراکنده دارم، وقت بحرانهای اجتماعی که بخش بزرگی از جامعه را درگیر کردهاند و میدانم بچهها با قرار گرفتن وسط گفتگوهای بزرگترها یا با شنیدن اخبار و پیگیری صفحات مجازی در معرض بحراناند، فرصتی پیش میاورم تا با هم صحبت کنیم. هم در جریان احوال و دغدغههایشان قرار میگیرم و هم این گفتن و شنیدن را مثل ابزاری شفابخش به خدمت میگیرم تا بتوانیم بر جریانی که درونمان به راه افتاده مسلط شویم، درست فکر کنیم و نگاه انتقادیمان را از گزند هیجاناتی که به این طرف و آن طرف هلمان میدهند مصون نگه داریم. موضوع بحرانی این روزها مرگ غمانگیز دختر جوان سقزی است و در کلاس کتابخوانی به فصل جنگ و صلح* رسیدهایم. به باور نویسندگان، برای صلح باید پیوسته تلاش کرد و یکی از مهمترین کارها برای مراقبت از صلح، مبارزه با بیعدالتیهایی است که سبب جنگ و خشونت میشوند. از بچهها پرسیدم دربارهی اتفاقی که در چند روز گذشته رخ داده شنیدهاند یا نه. همگی در جریان بودند. کمی دربارهی شنیدهها و برداشتهایشان صحبت کردند. پرسیدم چقدر فکر میکنند این اتفاق نمونهای از آن بیعدالتیهایی است که میتواند موجب خشونت یا جنگ شود. گفتند همه از این اتفاق عصبانیاند و با هم بحث میکنند. هرکس دربارهی دلیل آن نظری دارد و حرف بقیه را قبول ندارد. ممکن است بین آدمها دعوا و درگیری پیش بیاید. حتی ممکن است به زد و خورد بکشد. همهشان نگران خشمی بودند که اطرافشان حس میکردند. نگران درگیری مردم با هم و با پلیس بودند و حتما نگران آسیب دیدن خود و خانوادههایشان. پرسیدم به نظرشان با این بیعدالتی چگونه میشود مبارزه کرد تا آنطور که کتاب گفته، به خشونت منتهی نشود. گفتند باید آدمها بتوانند خشمشان را در فضای مجازی بروز بدهند تا آرام شوند و دلشان نخواهد در کوچه و خیابان با هم دعوا کنند. پرسیدم بعد از اینکه آرام شدند چه کار میتوانند بکنند تا اعتراضشان شنیده شود و چنین اتفاقی تکرار نشود. پیشنهادهایی دربارهی اعتراضهای مسالمتآمیز دادند. اما بهوضوح، چیزی که برایشان اولویت داشت، آرام شدن جو خشمگینی بود که آزارشان میداد. امنیت عاطفیشان به هم ریخته بود و به دنبال برگرداندن اوضاع به حالت عادی بودند. دلم برایشان پر پر شد. مدتهاست اوضاع، زود از حالت عادی خارج میشود و این طفلکان بیگناه از بحرانی به بحران دیگر پرت میشوند. در جای جای فصل جنگ و صلح کتاب که برای کودکان اروپایی نوشته شده - و نه کودکانی وسط پایگاههای نظامی بیگانه - حرف از مراقبت از صلح است. حرف از این است که اگر حواسمان نباشد، اگر تصور کنیم در کشور ما دیگر قرار نیست جنگ شود، ممکن است صلح از دری خارج شود و جنگ داخل. آتش خشم که باد بخورد، لحظه به لحظه گستردهتر میشود. بچهها این را خوب میفهمند. در همین سالهای کمی که از عمرشان گذشته، شعلههای کوچک آتش را دیدهاند و بزرگترهایی را که روزبهروز خشمگینتر میشوند. آنها نگراناند آتشی که روشن شده به این سادگی خاموش نشود. حق هم دارند.
*کتاب «چگونه دنیا را متحد کنیم»، انتشارات آسمان خیال
آخی بچهها...
پاسخحذف