کاش آنهایی که هر روز اخبار تجاوز و خودکشی و ویرانی و مرگ را منتشر میکنند حواسشان بود که بخشی از پروژهی نابودی ایراناند و دارند سوخت ماشین جنگ داخلی و فروپاشی کشور را تامین میکنند. کاش یک بار از خودشان میپرسیدند عجیب نیست هر روز که چشم باز میکنیم با حادثهای مواجهایم که به سرعت تبدیل به یک بحران ملی میشود؟ طبیعیست که طی چند سال به وضعیتی برسیم که هر روزمان بحران باشد؟ کاش از خودشان میپرسیدند نقش رسانههای سودجو و وحشی خارجی در دامن زدن به مصائب ما چقدر است؟ کاش الفبای مطالبهگری را بلد بودند و فرق بین حمله به امید آدمها و تلاش برای تغییر اوضاع را میدانستند. کاش مبارزان، قبل از فعالیت مستمر در جبههی شبکههای اجتماعی، تامل هم میکردند و با کرکسهایی که منتظرند جسد این کشور و مردمانش به زمین بیفتد همدست نمیشدند. چه روزهای عجیبی را میگذرانیم. چه تصویر هولناکی پیش رویمان است.
بعدنوشت:
تا میگویی باید مراقب بود کنشهایمان کل کشور را به باد ندهد، باید پاسخگوی همهی رفتارهای جمهوری اسلامی در گذشته و حال و آینده در داخل و خارج از کشور باشی. میدانم تنها رویکرد موجه و قابل قبولی که همدلی دیگران را برمیانگیزد این است: جمهوری اسلامیست که کل کشور را به باد داده و ما دیگر هیچ، مطلقا هیچ مسئولیتی در قبال رفتارهایمان نداریم و آزادی بیان هم حق ماست و باید تا میتوانیم از آن استفاده کنیم و سر تا پایشان را گل! بگیریم و اگر کسی بگوید مسئولیتی متوجه ما هم هست، حتماً دارد روی همهی فساد و بیکفایتی و ظلم حاکمیت ماله میکشد و نمیفهمد ما مردمان مظلوم عالم چقدر رنجکشیدهایم و الان فقط و فقط میتوانیم هوار بزنیم و همه چیز را به هم بریزیم و بساط ظلم و بیعدالتی را برای همیشه از کشورمان جمع کنیم.
چقدر فهمیدن دیگران برایم سخت شده. از همه دورم. دلم میخواهد بروم گوشهای گم شوم و هیچ چیز نبینم و نشنوم. ولی همزمان میفهمم که رسیدن به این نقطه، این نقطهی بیگانگی با دیگران، نقطهای که نمیخواهی حتی با عزیزانت حرف بزنی، یعنی رسیدن به همان جایی که قرار بوده برسی. جایی که هزار تکه شویم. که آنقدر از هم دور شده باشیم که سرنوشتمان را از هم جدا ببینیم و این یعنی آغاز متلاشی شدن. چقدر تلخ است که حتی نمیتوانی با خیال راحت و بدون عذابوجدان بروی و گم و گور شوی. چون رسانههای سرتاپا مسلحشان از دلسردی ما از هم، از نیازمان به نبودن و ارتباط نداشتن هم بمبی میسازند و بر سرمان میکوبند. چقدر دوستی در این زمانه سخت شده و چقدر همین سخت شدن ترسناک است.
بله، اون بعدنوشت رو نوشتی چون خودت هم دقیقا میدونی که داری ماله میکشی روی جمهوری اسلامی. مثل قبل، حالا و احتمالا آیندهات. حالا دیگه خود دانی.
پاسخحذف: )
از خواب غفلت بیدارم کردید.
حذف:)) خیر! شما به این سادگیها بیدار نمیشید. لذا ادامه بدید با همین فرمون.
پاسخحذفخیلی زیاد با این متن احساس همدلی دارم.
پاسخحذفخیلی نگرانم و میترسم از این روزهایی که هر روز بیشتر ویران میشیم و ویران میکنیم و از هم دورتر میشیم.
غمانگیزتر اینکه از وقتی این متن رو نوشتم کمتر از یه سال میگذره و تو همین فاصلهی کوتاه، اوضاع خیلی خیلی وخیمتر از اون موقع شده. به همین سرعت. خیلی ترسناکه.
حذف