۱۳۹۷ مرداد ۱۱, پنجشنبه

هوادارت بودم جانا و چه خوب که نمی‌دانستی

زمانی در مورد گوگوش نوشته بودم: «هیچ‌وقت در زندگی‌ام جدی هوادار و فن کسی و چیزی نبوده‌ام. دست‌کم یادم نمی‌آید بوده باشم. موقع هواداری جایی در مغزم تیر می‌کشد... الا گوگوش. یک‌جوری طرفدارش ام که نمی‌فهمم آن بخش مغزم کجا می‌رود. تازه در سن بالا هم هوادارش شدم. جوانی‌هایم زیاد پیگیرش نبودم. آهنگ قدیمی‌هایش را گوش نمی‌دادم. بعد که طرفدارش شدم رفتم قدیمی‌ها را هم گوش دادم. الان دلم می‌خواهد همه‌ی آن‌ها را با لحن و صدای امروزش بخواند...... قشنگ هوایش را دارم. عین این توصیه‌های تربیتی که می‌گویند بچه‌تان را سوای کارهایی که می‌کند دوست داشته باشید. بی‌قیدو‌شرط. اصلا با وجود گوگوش بود که توانستم این توصیه‌ی تربیتی را خوب بفهمم. هرکاری می‌کند جایش در قلبم دست نمی‌خورد. ازش هیچ انتظاری ندارم. از آن هوادارهایی نیستم که انتظار دارند طرف کیفیت کارهایش را حفظ کند و در اوج بماند. همینی که هست خوب است. فقط انتظار دارم زنده باشد و هرازگاهی هم بخواند. البته که خیلی خوشحال می‌شوم آهنگ خوب بخواند. این‌طوری نیست که هرچی خواند قربان صدای بلوریش بروم. ولی کارهایش از خودش جداست. خودش هم از رفتارهایش، از انتخاب‌هایش، از سلیقه‌اش در لباس پوشیدن و آرایش کردن و کلیپ ساختن جداست. خیلی خوب می‌شد اگر سن و سالش را می‌شناخت و بعد لباس انتخاب می‌کرد و حرکات نمایشی می‌زد و کلیپ می‌ساخت. مثلا اداهای کودکانه‌ای که در جوانی در می‌آورد را کنار می‌گذاشت یا کمی ذوق زیبایی‌شناختی به خرج می‌داد و در خانه‌ی مجلل، از قفس تنگ و تار نمی‌خواند. ولی خب چاره چیست. این کارها را می‌کند. و این‌ها ربطی به خودش و هواداری من ندارند.»
...
ولی امروز که آهنگ جدیدش را گوش دادم (همانی که با سیاوش خوانده، ۴۰ سالگی) عمیقا غمگین شدم. احساس کسی را داشتم که فرزندش خلافکار از آب درآمده و حالا مانده که با این وجود هم می‌تواند او را مثل قبل، بی‌قیدوشرط دوست داشته باشد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر