این یادداشت را برای سایت جدال نوشتم.
به بهانهٔ ماجراهای پخش آهنگ دافی در یک مدرسه؛
این روزها بازار ترانهٔ سخیف دافی و حواشیاش داغ است و طبق معمول، عموم تحلیلها حول این میچرخد که وامصیبتا از این حکومت و سیاستهای فرهنگیاش که ما را به ورطهٔ فروپاشی فرهنگی کشانده و آی بیایید غرب را ببینید که چقدر به این مسائل حساس است و چقدر حواسش به کودکان هست. موضعی که جدال هم تا اینجا، چندان از آن دور نبوده است.
چیزی که در این شلوغی کمرنگ شده، حضور معنادار استعمار نو در عرصهٔ تولیدات فرهنگی و تاثیر ویرانگر آن بر حال و زندگی کودکان و خانوادههاست؛ موضوعی که در حوزهٔ روانشناسی و تعلیموتربیت قابل بررسی است ولی روانشناسی امروز با ساختار و درونمایهٔ سرتاپا غربیاش، از فهم و تحلیل آن بهکلی ناتوان است.
برای فهم این ماجرا به شاخهٔ مطالعات ضداستعماری در روانشناسی نیاز داریم تا به این بپردازد که جریان حذف کودکی در سرمایهداری غربی و تبدیل کودکان از سنین خردسالی به مصرفکنندگان کالاهای فرهنگی و غیرفرهنگی بزرگسالانه، چه آسیبهایی در مسیر رشد و بالندگیشان ایجاد میکند و چگونه با هلدادن آنها بهسمت دنیای بالغانه، فرصت طلایی زندگی اینجایی و اکنونی را از آنها میگیرد. آنها را به دنیایی پرت میکند که هنوز به ابزارهای لازم برای مواجهه با آن مجهز نشدهاند و مجبور به انتخابهایی میکند که نه بدن و نه ذهن و روانشان، توان تابآوردن این انتخابها را ندارد. جریانی که سالهای فراغبالی کودکی را با دغدغههای بالغانه آشفته میکند و کودکان را مجبور میکند پابهپای بزرگترها، درگیر تجربهها و ماجراهایی شوند که جز هیجانات گذرا و اضطراب ماندگار، برایشان آوردهای ندارد.
وقتی از کودکی بهعنوان دورهای از رشد انسان حرف میزنیم یعنی باور داریم این دوره ویژگیها و مقتضیات خاص خودش را دارد و طبعاً مُجازها و غیرمُجازهای خودش را. مُجازهای کودکی همهٔ عوامل و شرایطی هستند که از جهان کودکی و مؤلفههای کلیدیاش همچون قوهٔ ناب خیال یا کنجکاوی بیحدومرز یا تمرکز ستودنی بر اینجا و اکنون مراقبت میکنند، با ظرفیتها و امکانات بدنی و روانی کودکان هماهنگند و با پروراندن علایق و توانمندیهایشان، مسیر رشد و تحول آنها را هموار میکنند. و غیرمُجازها آنهایی هستند که با هُلدادن کودکان بهسمت بالغشدن، آنها را نسبت به کودکبودن و کودکیکردن دلزده میکنند، با روشنکردن چراغ تمناها و امیال بزرگسالانه، آنها را مشتاق و عجول برای بزرگشدن میکنند، کودکان را به انتخابهایی سوق میدهند که نیازشان نیست و نهتنها به رشد آرام و طبیعی و بطئیشان کمکی نمیکنند، بلکه مختلکننده و آسیبزنندهاند.
روانشناسی نیاز به گرایشی ضداستعماری دارد تا در مواجهه با هر موج ویرانگر فرهنگی، بهجای آنکه کاملا همسو و همصدا با فرهنگ استعمارگر، فرهنگ و حاکمیت ملی و مذهبیمان را نشانه بگیرد و تحلیلهای تکراری خودزنانه تحویل دهد، قدری سرش را بچرخاند و کشورها و فرهنگهای دیگری را ببیند که در دهههای اخیر و در جریان پروژههای فرهنگی استعمار نو، مثل ما موردهجوم عناصر فرهنگی وارداتیاند و مقاومتشان حتی خیلی زودتر از ما در هم شکسته و سالهاست به مصرفکنندگان سربهزیر کالاهای فرهنگی غربی تبدیل شدهاند. کشورهایی مثل کره و ژاپن را ببیند که نه حکومت مذهبی دارند و نه فرهنگ مذهبی. ترکیهای را ببیند که تنه به تنهی اروپا میزند و اصرار دارد سکولار باشد. کشورهای حاشیهی خلیج فارس را ببیند که حکومتهای غربپسند و حتی دستنشانده دارند.
برای دیدن این فرهنگها نیازی به سفر نیست. کافی است تولیدات فرهنگی و رسانهایشان را ببینیم و آرزوها و عادتهایی را که در جان مردمشان مینشانند. حتی اگر تولیدات فرهنگی یک کشور، فرهنگ امروز مردمش را نمایندگی نکنند، ساکنان یک فرهنگ دیر یا زود شبیه چیزی میشوند که رسانهها برایشان به تصویر میکشند. امروز و فردای کره و ژاپن و ترکیه و بقیه را میشود در سریالهایشان دید. ویژگی مشترک همهشان این است که درمقابل موج خانمانبرانداز جهانیسازی ارزشهای فرهنگ غربی سپر انداختهاند و اولین قربانیان این وضعیت، کودکاناند.
این خاصیت استعمار نو است که آنقدر فرهنگهای بومی و ملی و محلی را تحقیر میکند و سودای حلشدن در فرهنگ بهاصطلاح جهانی را در آنها نهادینه میکند که دیگر مقاومتی برایشان باقی نمیماند تا حتی بفهمند چه بر سرشان آمده که کودکانشان ترانهای دربارهی سکس و گل و مشروب میخوانند و بزرگترها، والد و معلم، فیلمشان را میگیرند و با لذت و افتخار در شبکههای اجتماعی منتشر میکنند. ما به روانشناسی ضداستعماری نیاز داریم تا به کودکی روبهزوال در کشورهای جنوب جهان بیندیشد؛ چراکه ویرانشدن کودکی، به کودکان، به این موجودات پوست و گوشت و استخواندار آسیب میزند، افسرده و مضطربشان میکند، نسبت به آینده ناامیدشان میکند، امروز و فردایشان را از بین میبرد.
روانشناسان و متخصصان تعلیموتربیت باید نسبت به این وضعیت بحرانی اعلام موضع کنند. باید صدایشان را به خانوادهها و معلمان و مربیانی برسانند که تصور میکنند طوری نیست اگر کودک پنجساله ویدیوهای بوسیدن بزرگترها را در اینستاگرام ببیند. طوری نیست اگر روی چهرهاش فیلترهایی بگذارد که داف به نظر برسد یا جلوی دوربین ادا و اطوار جنسی دربیاورد، طوری نیست اگر در هفتسالگی دربارهی دوستدختر و دوستپسر حرف بزند، طوری نیست اگر ترانهای ورد زبانش شود که دربارهی سکس و مشروب است. طوری نیست اگر با گوشی و تبلت بازیهایی بکند که او را به دنیای بدنها و ژستهای بزرگسالانه و رفتارهای اغواگر میبرد. طوری نیست اگر همراه بزرگترها سریالی ببیند که کُشت و کشتار دارد، مستی دارد، خیانت و تجاوز دارد، اشارات جنسی واضح و پنهان دارد.
وظیفهی ماست که مراقبت از کودکی را بهعنوان مهمترین مسئولیت بزرگسالان، بهیاد خانوادهها و معلمان و مربیان بیاوریم و مقابل این بیتفاوتی مسری و فراگیر و خطرناک بایستیم. ما درقبال حفظ کودکی کودکانمان مسئولیم و برای ادای این مسئولیت به نگاه ضداستعماری در روانشناسی و تعلیموتربیت نیاز داریم. نقد نهادهای فرهنگی حاکمیتی به جای خود ولی باید از سرزنش قربانی دست برداریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر