دلم برای خانهها تنگ میشود. آدم طبیعت نیستم آنطور که خیلیها هستند. که مدتی در طبیعت نباشند حالشان بد میشود. در این چند سالِ کرونا بیشتر از هر چیزی دلم برای خانهها تنگ بود. برای بوی خانهها وقتی درِ ورودی باز میشود و آمیختهای از بوی تن و خورد و خوراک و سبک زندگی ساکنانش زودتر از خودشان به استقبال میآید. برای اشعهی آفتابی که از لای پردههای خانهای روی فرش هال پهن میشود. برای رومیزی راهراه خوشرنگ خانهای که نگرانم رد چای رویش بیفتد. برای دیوارهای پر از تابلو و خرت و پرتهای قدیمی خانهای که میشود ساعتها میانشان پرسه زد. برای ورودی خانهای که باید کفشهایم را آنجا در بیاورم. برای اتاقی که وسایل دخترک، انگار که شاهزادهای در قصری خیالیست، همه جایش را تزیین کرده. برای کاشیهای قدیمی توالت خانهای که داد میزنند چه همه عمر کردهاند. برای آشپزخانهای که روی در یخچالش پر از نقاشی بچههاست. خانهای که همیشه خوراکیهای خوشمزه دارد. خانهای که مهمان را در بر میگیرد. خانهای که همیشه بوی دمنوش میدهد. خانهای که جلوی پنجرهی اتاقش دورهمی گلدانهای سرحال است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر