کرونا که شروع شده بود و زمزمههای واکسن که شنیده میشد، در رؤیایی کودکانه خیال میکردم بهزودی یکی از کشورهای تولیدکنندهی واکسن میشویم و با این دستاورد بزرگ که دیگر قابل کتمان نخواهد بود، بالاخره شیپورهای دنیای وحش دستکم برای مدتی آرام خواهند گرفت، تا ما ببینیم با مملکتی بحرانزده قرار است چه کنیم. حالا که اخبار چندمین واکسن ساخت داخل منتشر شده و یکی از واکسنها هم به تولید انبوه رسیده، حالا که به فانتزی کودکانه اینقدر نزدیک شدهایم، مثل روز روشن است که نهتنها شیپوری ساکت نخواهد شد، که هر آن ممکن است واکسن شبیه بمبی ویرانگر بر سر خودمان خراب شود. مثل همهی دستاوردهایی که در این صد سال داشتهایم و همهشان به جای اینکه بر همبستگیمان افزوده باشند یا اسباب آسایشمان را فراهم کرده باشند، جوری به زمینمان کوبیدهاند که به ازای هر کدامشان سالها نتوانیم قد راست کنیم. همین است که از موفقیتهایمان بیشتر از شکستهایمان میترسم. ما و همسایگانمان در مسیری پر فراز و نشیب و با صرف هزینهی بسیار از سوی استعمار نو، به این باور شاعرانه رسیدهایم که سرنوشت این نقطه از جهان انفجار و سوختن و مرگ است، که جان انسانها اینجا بیارزش است، تقلای دانشمندان و ورزشکاران و هنرمندانش محکوم به شکست است مگر آنها که مهاجرت کردهاند، و تنها راه نجات و سعادتش در گرو دست یاری دراز کردن به سوی دیگریست. و حالا با دولتمردانی که در این سالها نهتنها مقابل استعمار نایستادهاند که هر تلاش داخلی برای رشد و پیشرفت را عامدانه به زمین زدهاند، با روشنفکران کوتهفکری که همهی مسائل کشور را در حکمرانی این چهل سال خلاصه میکنند، با مردمی که از فقر به زانو درآمدهاند، و با فرهنگی که از وجنات امروزش پیداست زوری برای دوام آوردن ندارد، جز اینکه سرنوشت تحمیلی شاعرانهمان را بپذیریم چه کنیم؟
...
*از شعر قیصر امینپور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر