یک- از
میان همهی جلسات روضهای که در بچگی میرفتم چند خاطره به یادم مانده. یکی داستان
پیامبر که در جمعی از صحابه نشسته بوده و فقیری میآید کنار یکی از صحابه بنشیند
و او خودش را یا لباسش را جمع میکند و پیامبر او را به تندی سرزنش میکند که
میترسی از فقر او چیزی به تو بچسبد؟ یکی هم ماجرای واکنش امام علی به کشیدن خلخال
از پای دختر یهودی و باقی داستان که همه میدانند. اما تکاندهندهتر از همه ماجرایی بود که یکی از روزهای محرم در تکیهی محلهمان از آخوند روی منبر شنیدم.
کسی برای یکی از امامان عریضهای آورده بوده، نامهای با مضمون
تقاضای کمک مالی. و آن امام چون از غیب خبر داشته، نامهرانخوانده میدانسته توش
چه نوشته شده، قبل از باز کردن نامه جواب مثبتاش را میدهد و میگوید طاقت نداشته
انتظار آن مرد را برای باز کردن نامه ببیند.
دو- چند
سال پیش بود که یکی از این روحانیونی که در چشم مردم ملعون شده بود درگذشت.
تلویزیون روشن بود و خبر مرگاش را اعلام کردند. ما هم شروع کردیم بد و بیراه گفتن
و این که چه خوب شد.
مادرم
داشت نماز میخواند. وسط دو نماز، با چادر و مقنعه آمد و ایستاده خبر را گوش داد.
واکنشهای ما را هم دید. حلقهی اشک را توی چشمهایش دیدم. با خشم و تعجب نگاهاش
کردم. فهمید که شاکی ام و میخواهم معنی بغضاش را بدانم. گفت: دلم میسوزه از این
که یه آدمی خودشو به این روز میندازه که بقیه از شنیدن خبر مرگش شادی کنن.
مادرم
مذهبی ست. حکمی در رساله نیست که خلافش عمل کند. به واجبات و محرمات هم اکتفا نمیکند
و مستحبات و مکروهات را هم در حد توان رعایت میکند. اما قبل از اینها انسان است.
انسان با بار ارزشیاش. به معنای کسی که رحْم دارد. مهربان است. به خاطر همین میتواند
درون کسی که به لعنت مردم گرفتار شده هم آدمی را ببیند که به این روز افتاده. تخیل
کند که میتوانسته نیفتد و در دلاش آرزو کند کاش نیفتاده بود. به خاطر همین دلاش
میسوزد و نمیتواند لعن و نفرین کند.
سه- تا
مدتها بعد از این که باورهای مذهبیام را از دست داده بودم تصور میکردم
اخلاقیاتم را از مذهب دارم. از این که کودکیام را در آغوش مادری مذهبی گذرانده
بودم خوشحال بودم. فکر میکردم هر آنچه که از نرمی و مهربانی در من هست از مذهب
است و راضی بودم از داراییام. اما بعدها که جهانام بزرگتر شد و آدمهای مذهبی
دیگری را دیدم و واکنشهایشان را، به شک افتاده بودم که شاید در کودکی به من دروغ
گفتهاند و مادرم به خاطر مسلمان بار آوردن ما، ما را به مراسمی میبرده که
آخوندهایش برای مردم داستانهای قشنگ میگفتند.
هنوز هم
اما آن داستانها را بیشتر دوست دارم و هنوز هم اسلام را با آنها به خاطر میآورم. و اصرار
دارم فکر کنم خاصیت مذهب این است که آدمها را انسانتر کند.
مرسی که نوشتی... روایت کن؛ روشن و ساده، همون طور که هستی.
پاسخحذفچه فیدبک غیرمنتظرهای... هیچوقت کسی بهم نگفته ساده و روشن.
حذفجالب اه که تو واقعیت هم کنار تو ساده و روشن ام. به همین خاطر حس خوشی دارم :)
نظرمو که دادم بهم گفت تأیید کنم که ربات نیستم.. بعد 9 تا تصویر نشونم داد و ازم خواست فقط اونایی که توش چمن داره رو انتخاب کنم و من از این آزمون سربلند بیرون اومدم :)
پاسخحذفالانم کرمم این بود که ببینم برا بار دوم هم انسانیتم رو چک می کنه یا نه..
ای روبات کلک :))
حذف