۱۴۰۳ خرداد ۶, یکشنبه


شاعر نیستم
دمپایی‌هایت شاعرم کرد

که پاهای آماسیده‌ات را

در نبردی به درازای یک عمر

با شقی‌ترینِ اشقیا

پیش می‌برند

و با رساترین زبان شهادت می‌دهند

که مستضعفان وارثان زمین‌اند


#حمـاس

#غـزه

۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۵, شنبه

این روزها مرور این نامه با آن فرازهای درخشان، خالی از لطف نیست. 

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم
به عموم جوانان در کشورهای غربی‌
حوادث تلخی که تروریسم کور در فرانسه رقم زد، بار دیگر مرا به گفتگو با شما جوانان برانگیخت. برای من تأسّف‌بار است که چنین رویدادهایی بستر سخن را بسازد، امّا واقعیّت این است که اگر مسائل دردناک، زمینه‌ای برای چاره‌اندیشی و محملی برای همفکری فراهم نکند، خسارت دوچندان خواهد شد. رنج هر انسانی در هر نقطه از جهان، به‌خودی‌خود برای همنوعان اندوه‌بار است. منظره‌ی کودکی که در برابر دیدگان عزیزانش جان میدهد، مادری که شادی خانواده‌اش به عزا مبدّل میشود، شوهری که پیکر بی‌جان همسرش را شتابان به سویی میبرد، و یا تماشاگری که نمیداند تا لحظاتی دیگر آخرین پرده‌ی نمایش زندگی را خواهد دید، مناظری نیست که عواطف و احساسات انسانی را برنینگیزد. هرکس که از محبّت و انسانیّت بهره‌ای برده باشد، از دیدن این صحنه‌ها متأثّر و متألّم میشود؛ چه در فرانسه رخ دهد، چه در فلسطین و عراق و لبنان و سوریه. قطعاً یک‌ونیم میلیارد مسلمان همین احساس را دارند و از عاملان و مسبّبان این فجایع، منزجر و بیزارند. امّا مسئله این است که رنجهای امروز اگر مایه‌ی ساختن فردایی بهتر و ایمن‌تر نشود، فقط به خاطره‌هایی تلخ و بی‌ثمر فرو خواهد کاست. من ایمان دارم که تنها شما جوانهایید که با درس گرفتن از ناملایمات امروز، قادر خواهید بود راه‌هایی نو برای ساخت آینده بیابید و سدّ بیراهه‌هایی شوید که غرب را به نقطه‌ی کنونی رسانده است.
درست است که امروز تروریسم درد مشترک ما و شما است، امّا لازم است بدانید که ناامنی و اضطرابی که در حوادث اخیر تجربه کردید، با رنجی که مردم عراق، یمن، سوریه، و افغانستان طیّ سالهای متمادی تحمّل کرده‌اند دو تفاوت عمده دارد؛ نخست اینکه دنیای اسلام در ابعادی بمراتب وسیع‌تر، در حجمی انبوه‌تر و به مدّت بسیار طولانی‌تر قربانی وحشت‌افکنی و خشونت بوده است؛ و دوّم اینکه متأسّفانه این خشونتها همواره از طرف برخی از قدرتهای بزرگ به شیوه‌های گوناگون و به شکل مؤثّر حمایت شده است. امروز کمتر کسی از نقش ایالات متّحده‌ی آمریکا در ایجاد یا تقویت و تسلیح القاعده، طالبان و دنباله‌های شوم آنان بی‌اطّلاع است. در کنار این پشتیبانی مستقیم، حامیان آشکار و شناخته‌شده‌ی تروریسم تکفیری، علی‌رغم داشتن عقب‌مانده‌ترین نظامهای سیاسی، همواره در ردیف متّحدان غرب جای گرفته‌اند، و این در حالی است که پیشروترین و روشن‌ترین اندیشه‌های برخاسته از مردم‌سالاری‌های پویا در منطقه، بی‌رحمانه مورد سرکوب قرار گرفته است. برخورد دوگانه‌ی غرب با جنبش بیداری در جهان اسلام، نمونه‌ی گویایی از تضاد در سیاستهای غربی است. 
چهره‌ی دیگر این تضاد، در پشتیبانی از تروریسم دولتی اسرائیل دیده میشود. مردم ستمدیده‌ی فلسطین بیش از شصت سال است که بدترین نوع تروریسم را تجربه میکنند. اگر مردم اروپا اکنون چند روزی در خانه‌های خود پناه میگیرند و از حضور در مجامع و مراکز پرجمعیّت پرهیز میکنند، یک خانواده‌ی فلسطینی ده‌ها سال است که حتّی در خانه‌ی خود از ماشین کشتار و تخریب رژیم صهیونیست در امان نیست. امروزه چه نوع خشونتی را میتوان از نظر شدّت قساوت با شهرک‌سازی‌های رژیم صهیونیست مقایسه کرد؟ این رژیم بدون اینکه هرگز به‌طور جدّی و مؤثّر مورد سرزنش متّحدان پرنفوذ خود و یا لااقل نهادهای بظاهر مستقلّ بین‌المللی قرار گیرد، هر روز خانه‌ی فلسطینیان را ویران و باغها و مزارعشان را نابود میکند، بی‌آنکه حتّی فرصت انتقال اسباب زندگی یا مجال جمع‌آوری محصول کشاورزی را به آنان بدهد؛ و همه‌ی اینها اغلب در برابر دیدگان وحشت‌زده و چشمان اشک‌بار زنان و کودکانی روی میدهد که شاهد ضرب و جرح اعضای خانواده‌ی خود و در مواردی انتقال آنها به شکنجه‌گاه‌های مخوفند. آیا در دنیای امروز، قساوت دیگری را در این حجم و ابعاد و با این تداوم زمانی می‌شناسید‌؟ به گلوله بستن بانویی در وسط خیابان فقط به جرم اعتراض به سربازِ تا دندان مسلّح، اگر تروریسم نیست پس چیست؟ این بربریّت چون توسّط نیروی نظامی یک دولت اشغالگر انجام میشود، نباید افراطی‌گری خوانده شود؟ یا شاید این تصاویر فقط به این علّت که شصت سال مکرّراً از صفحه‌ی تلویزیون‌ها دیده شده، دیگر نباید وجدان ما را تحریک کند. 
لشکرکشی‌های سالهای اخیر به دنیای اسلام که خود قربانیان بی‌شماری داشت، نمونه‌ای دیگر از منطق متناقض غرب است. کشورهای مورد تهاجم، علاوه بر خسارتهای انسانی، زیرساخت‌های اقتصادی و صنعتی خود را از دست داده‌اند، حرکت آنها به سوی رشد و توسعه به توقّف یا کندی گراییده، و در مواردی ده‌ها سال به عقب برگشته‌اند؛ با وجود این، گستاخانه از آنان خواسته میشود که خود را ستمدیده ندانند. چگونه میتوان کشوری را به ویرانه تبدیل کرد و شهر و روستایش را به خاکستر نشاند، سپس به آنها گفت که لطفاً خود را ستمدیده ندانید! به جای دعوت به نفهمیدن و یا از یاد بردن فاجعه‌ها، آیا عذرخواهیِ صادقانه بهتر نیست؟ رنجی که در این سالها دنیای اسلام از دورویی و چهره‌آرایی مهاجمان کشیده است، کمتر از خسارتهای مادّی نیست.
جوانان عزیز! من امید دارم که شما در حال یا آینده، این ذهنیّت آلوده به تزویر را تغییر دهید؛ ذهنیّتی که هنرش پنهان کردن اهداف دور و آراستن اغراض موذیانه است. به نظر من نخستین مرحله در ایجاد امنیّت و آرامش، اصلاح این اندیشه‌ی خشونت‌زا است. تا زمانی که معیارهای دوگانه بر سیاست غرب مسلّط باشد، و تا وقتی که تروریسم در نگاه حامیان قدرتمندش به انواع خوب و بد تقسیم شود، و تا روزی که منافع دولتها بر ارزشهای انسانی و اخلاقی ترجیح داده شود، نباید ریشه‌های خشونت را در جای دیگر جستجو کرد.
متأسّفانه این ریشه‌ها طیّ سالیان متمادی، بتدریج در اعماق سیاستهای فرهنگی غرب نیز رسوخ کرده و یک هجوم نرم و خاموش را سامان داده است. بسیاری از کشورهای دنیا به فرهنگ بومی و ملّی خود افتخار میکنند، فرهنگهایی که در عین بالندگی و زایش، صدها سال جوامع بشری را بخوبی تغذیه کرده است؛ دنیای اسلام نیز از این امر مستثنا نبوده است. امّا در دوره‌ی معاصر، جهان غرب با بهره‌گیری از ابزارهای پیشرفته، بر شبیه‌سازی و همانندسازی فرهنگی جهان پافشاری میکند. من تحمیل فرهنگ غرب بر سایر ملّتها و کوچک شمردن فرهنگهای مستقل را یک خشونت خاموش و بسیار زیان‌بار تلقّی میکنم. تحقیر فرهنگهای غنی و اهانت به محترم‌ترین بخشهای آنها در حالی صورت میگیردکه فرهنگ جایگزین، به‌هیچ‌وجه از ظرفیّت جانشینی برخوردار نیست. به طور مثال، دو عنصر «پرخاشگری» و «بی‌بندوباری اخلاقی» که متأسّفانه به مؤلّفه‌های اصلی فرهنگ غربی تبدیل شده است، مقبولیّت و جایگاه آن را حتّی در خاستگاهش تنزّل داده است. اینک سؤال این است که اگر ما یک فرهنگ ستیزه‌جو، مبتذل و معناگریز را نخواهیم، گنهکاریم؟ اگر مانع سیل ویرانگری شویم که در قالب انواع محصولات شبه هنری به سوی جوانان ما روانه میشود، مقصّریم؟ من اهمّیّت و ارزش پیوندهای فرهنگی را انکار نمیکنم. این پیوندها هر گاه در شرایط طبیعی و با احترام به جامعه‌ی پذیرا صورت گرفته، رشد و بالندگی و غنا را به ارمغان آورده است. در مقابل، پیوندهای ناهمگون و تحمیلی، ناموفّق و خسارت‌بار بوده است. با کمال تأسّف باید بگویم که گروه‌های فرومایه‌ای مثل داعش، زاییده‌ی این‌گونه وصلتهای ناموفّق با فرهنگهای وارداتی است. اگر مشکل واقعاً عقیدتی بود، میبایست پیش از عصر استعمار نیز نظیر این پدیده‌ها در جهان اسلام مشاهده میشد، درحالی‌که تاریخ، خلاف آن را گواهی میدهد. مستندات مسلّم تاریخی بروشنی نشان میدهد که چگونه تلاقی استعمار با یک تفکّر افراطی و مطرود، آن‌هم در دل یک قبیله‌ی بدوی، بذر تندروی را در این منطقه کاشت. وگرنه چگونه ممکن است از یکی از اخلاقی‌ترین و انسانی‌ترین مکاتب دینی جهان که در متن بنیادینِ خود، گرفتن جان یک انسان را به مثابه‌ی کشتن همه‌ی بشریّت میداند، زباله‌ای مثل داعش بیرون بیاید؟
از طرف دیگر باید پرسید چرا کسانی که در اروپا متولّد شده‌اند و در همان محیط، پرورش فکری و روحی یافته‌اند، جذب این نوع گروه‌ها میشوند؟ آیا میتوان باور کرد که افراد با یکی دو سفر به مناطق جنگی، ناگهان آن‌قدر افراطی شوند که هم‌وطنان خود را گلوله‌باران کنند؟ قطعاً نباید تأثیر یک عمر تغذیه‌ی فرهنگی ناسالم در محیط آلوده و مولّد خشونت را فراموش کرد. باید در این زمینه تحلیلی جامع داشت، تحلیلی که آلودگی‌های پیدا و پنهان جامعه را بیابد. شاید نفرت عمیقی که طیّ سالهای شکوفایی صنعتی و اقتصادی، در اثر نابرابری‌ها و احیاناً تبعیض‌های قانونی و ساختاری در دل اقشاری از جوامع غربی کاشته شده، عقده‌هایی را ایجاد کرده که هر از چندی بیمارگونه به این صورت گشوده میشود. 
به‌هرحال این شما هستید که باید لایه‌های ظاهری جامعه‌ی خود را بشکافید، گره‌ها و کینه‌ها را بیابید و بزدایید. شکافها را به جای تعمیق، باید ترمیم کرد. اشتباه بزرگ در مبارزه با تروریسم، واکنشهای عجولانه‌‌ای است که گسست‌های موجود را افزایش دهد. هر حرکت هیجانی و شتاب‌زده که جامعه‌ی مسلمان ساکن اروپا و آمریکا را که متشکّل از میلیون‌ها انسان فعّال و مسئولیّت‌پذیر است، در انزوا یا هراس و اضطراب قرار دهد و بیش از گذشته آنان را از حقوق اصلی‌شان محروم سازد و از صحنه‌ی اجتماع کنار گذارَد، نه تنها مشکل را حل نخواهد کرد بلکه فاصله‌ها را عمق، و کدورتها را وسعت خواهد داد. تدابیر سطحی و واکنشی ــ مخصوصاً اگر وجاهت قانونی بیابد ــ جز اینکه با افزایش قطب‌بندی‌های موجود، راه را بر بحرانهای آینده بگشاید، ثمر دیگری نخواهد داشت. طبق اخبار رسیده، در برخی از کشورهای اروپایی مقرّراتی وضع شده است که شهروندان را به جاسوسی علیه مسلمانان وامیدارد؛ این رفتارها ظالمانه است و همه میدانیم که ظلم، خواه‌ناخواه خاصیّت برگشت‌پذیری دارد. وانگهی مسلمانان، شایسته‌ی این ناسپاسی‌ها نیستند. دنیای باختر قرنها است که مسلمانان را بخوبی می‌شناسد؛ هم آن روز که غربیان در خاک اسلام میهمان شدند و به ثروت صاحبخانه چشم دوختند، و هم روز دیگر که میزبان بودند و از کار و فکر مسلمانان بهره جستند، اغلب جز مهربانی و شکیبایی ندیدند. بنابراین من از شما جوانان میخواهم که بر مبنای یک شناخت درست و با ژرف‌بینی و استفاده از تجربه‌های ناگوار، بنیانهای یک تعامل صحیح و شرافتمندانه را با جهان اسلام پی‌ریزی کنید. در این صورت، در آینده‌ای نه‌چندان دور خواهید دید بنایی که بر چنین شالوده‌ای استوار کرده‌اید، سایه‌ی اطمینان و اعتماد را بر سر معمارانش میگستراند، گرمای امنیّت و آرامش را به آنان هدیه میدهد، و فروغ امید به آینده‌ای روشن را بر صفحه‌ی گیتی میتاباند. سیّدعلی خامنه‌ای ۸ آذر ۱۳۹۴

۱۴۰۳ اردیبهشت ۱, شنبه

امسال تصمیم گرفتم منتظر برگشتن ایمانی نمانم که در جوانی به یغمای علم و روشنفکری رفت، و برای دل خودم، ادای آدم‌هایی را دربیاورم که دوستشان دارم. از اول ماه رمضان شروع به روزه و نماز کردم. اولین بار که بعد از بیست و چند سال نمازخواندنم را دید گفت: خوابم زودتر از یعقوب تعبیر شد. بمیرم برای دل یعقوب و دل او.

۱۴۰۳ فروردین ۱۹, یکشنبه

ازین آیین بی‌دینان پشیمانی پشیمانی

انقلاب اسلام را آزاد کرد چون آن را سیاسی کرد. با انقلاب ایران، اسلام مثل آتش به جان آدم‌ها افتاد و طوفانی از شور و شیدایی و ارادهٔ معطوف به ساختن و آبادانی و امید به آینده به پا کرد. اما از همان موقع خیلی از بزرگ‌ترهای ما داشتند صفشان را از انقلابیون جدا می‌کردند چون برای اسلامشان ترسیده بودند. نگران بودند اسلامشان با سیاسی‌شدن از دست برود. اسلام سیاسی اسلامِ در صحنه است و درصحنه‌بودن یعنی احتمال خطاکردن، مخالف‌داشتن، سرشاخ‌شدن با تندروی‌ها، بدوبیراه‌شنیدن. یعنی دیکتهٔ نوشته‌شده و احتمالا پرغلط. آن‌ها به اسلامی دل بسته بودند که بیرون از مرزهای فردی دست به عمل نمی‌زد تا به تیریج قبای کسی برنخورد. اسلامی که چون مورد تایید شیوه‌های تجربی علم مدرن نبود همیشه شرمنده بود و مدام دست‌وپایش را جمع می‌کرد. اسلامی که من شناختم چنین مذهب خجالت‌زده‌ای بود که مقابل هیمنهٔ غرب احساس ضعف می‌کرد. سرش را پایین انداخته بود و در تلاش بود آن‌قدر از سر و ته احکام و معتقداتش بزند تا کسی (درواقع تا انسان "متمدن" غربی) نتواند بگوید بالای چشمت ابروست. اسلامی که بعدها شد اسلام مورد علاقهٔ روشنفکران. مذهبی که تا جایی می‌تواند وجود داشته باشد که در اندیشکده‌ها و آکادمی‌های غربی برایش جا باز کنند. تا جایی که غربی‌ها آن را به رسمیت بشناسند. که درواقع یعنی وقتی که دندان‌هایش را کشیده باشند. مثل شیری در قفس‌. غرب هرچیزی را که بابتش احساس خطر کند در قفس می‌اندازد. اسلام در غرب در قفس است. درنهایت هم همان اسلام به‌درون‌خزیدهٔ رنجور، به‌دست روشنفکرانی که پیغمبر واقعی‌شان لیبرالیسم غربی است و شیفته و مقهور تمدن ازمابهتران شده‌اند، تبدیل به مشتی آموزه‌های بی‌بو و بی‌خاصیت شد که نهایتاً می‌تواند به‌اندازهٔ بودیسم به کار بیاید. بی‌دلیل نیست که خیلی از معتقدان به چنین آیین لاجونی، کم‌کم به‌کل از آن دست می‌کشند. همان‌طور که من دست کشیدم. اما اسلام سیاسی حرکت ایجاد می‌کند. قدرت می‌آفریند. می‌تواند جایگزین امپریالیسم وحشی بی‌در و پیکر باشد. این اسلام همان‌قدر که می‌تواند برای مؤمنانش مایهٔ سکینه باشد برای دشمنانش ترسناک است. دشمن‌تراش نیست ولی دشمن دارد. مگر می‌شود در صور استقلال ملت‌ها بدمی و به قدرت‌گرفتن بی‌قدرتان یاری برسانی و خدایان زر و زور مقابلت صف نکشند؟ اسلامی که دشمن نداشته باشد همان اسلام بی‌یال و کوپالی است که در دانشگاه‌های غربی با عزت و احترام کرسی دارد. زهرش را گرفته‌اند و گذاشته‌اند آنجا برای نمایش. نمایش پلورالیسم اندیشه در غربی که موجودیتش را مرهون جنگ و خونریزی است. حالا غزه و یمن قدرت این اسلام را که خیلی‌هایمان نتوانستیم با انقلاب تجربه کنیم نشانمان می‌دهند. اسلامی که تبهکارانی از داخل و خارج خیلی زود خواستند نسخه‌اش را در ایران بپیچند و مانع سرایتش به جهان شوند. موفق هم بودند ولی نه کاملاً. وگرنه الان غزه و یمنی نبود که در این جهان پوچ و محاصره‌شده با پول و علم و فشن و ماده، با قدرت ایمان حیرت‌زده‌مان کنند.

۱۴۰۲ دی ۱۳, چهارشنبه

ای دیریافته


در دشت‌ها و بیابان‌ها می‌دویدید و من نمی‌شناختمتان
شب‌ها و روزها نمی‌خوابیدید و من غافل بودم از وجودتان

پناه مظلومان عالم بودید و مدافع حریم انسانیت
و من
بی‌خبر از انگیزهٔ رزمتان
بی‌باور به دلیل دویدن‌هایتان
شما را نمی‌فهمیدم
و بی‌تابی عاشقانهٔ جان گرامی‌تان را نمی‌دیدم
دلم با فریادهای کرکننده‌ای بود که جان‌ها را مسخ می‌کنند
اسیر روایت‌های کاذبی بودم که شما را وارونه نشان می‌دادند

عاقبت

آن‌قدر دویدید

آن‌قدر رنج بردید

آن‌قدر یاوه شنیدید

آن‌قدر صبوری کردید

که جان عزیزتان فرسود

که به زبان آوردید: «دیگه خسته شدم»


این «دیگه خسته شدم» رهایم نمی‌کند

شمای نستوه

شمایی که کوه می‌توانست به عظمت‌تان تکیه کند

شمایی که سرو می‌توانست سرش را بر شانه‌تان بگذارد

خسته شدید


و حالا

این فکر از سرم بیرون نمی‌رود

که من

کجای این خستگی بودم

با کینه‌هایی که سال‌ها با خود حمل کرده بودم

با هزینه‌هایی که از سر جهل می‌تراشیدم

وقتی شما می‌دویدید و من آسوده بودم


من

با جهان‌بینی حقیرم

کجای خستگی‌تان بودم فرمانده؟