نمیدانم چه اصراری ست وقتی دیکتاتوری موضوع رسانهها میشود، میگردم دنبال عکسهایاش. مدتها خیره میشوم به آنها. انگار بخواهم رد دیکتاتوریاش را در چهرهاش پی بگیرم. فرم بینیاش، خطوط پیشانیاش، شیوهی روی هم قرار گرفتن لبهاش، آن دو تا خط وسط ابروهاش، نسبت میان صورت وگردناش، نگاهاش که دیگر گفتن ندارد. میخواهم ارتباطی پیدا کنم بین ترکیب این اجزا و مفهوم دیکتاتور. و شاید از این ارتباط برسم به اینجا که من، با ترکیب فعلی اجزای صورتام، محال است دیکتاتور از آب دربیایم! میخواهم باور کنم اگر من موقعیت دیکتاتور را میداشتم هم دیکتاتور نمیشدم، دیکتاتور شدن (بودن) چیزی ست ورای یک موقعیت خاص، آدمها یا دیکتاتور هستند یا نیستند، اینجوری نیست که در نسبت با یک موقعیت، دیکتاتورمآبانه رفتار کنند!
آنوقت، هم میتوانم بدون عذاب وجدان از دیکتاتور متنفر باشم و بدون درگیرشدن در چگونگی دیکتاتورشدناش، اشدِّ مجازات را برایاش تقاضا کنم، هم مدام به این فکر نکنم که چقدر احتمال داشت اگر من جای او بودم کثیفتر از او عمل میکردم!
همیشه راههای سادهای هست برای رسیدن به آرامش ...
آنوقت، هم میتوانم بدون عذاب وجدان از دیکتاتور متنفر باشم و بدون درگیرشدن در چگونگی دیکتاتورشدناش، اشدِّ مجازات را برایاش تقاضا کنم، هم مدام به این فکر نکنم که چقدر احتمال داشت اگر من جای او بودم کثیفتر از او عمل میکردم!
همیشه راههای سادهای هست برای رسیدن به آرامش ...