۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

در اقلیت بودن

در اقلیت بودن، دست‌کم در ایرانِ ما، حالت‌های مختلفی دارد. مسلمان نبودن، زن بودن، کودک بودن، سال‌مند بودن، و خلاصه هر چیزی غیر از مردِ جوانِ مسلمان بودن، صرف‌نظر از این‌که فرد واقعا از نظر تعداد در اقلیت باشد یا نباشد، او را در وضعیت اقلیت قرار می‌دهد. یکی از دستاوردهای این وضعیت، تلاش برای خوب‌تر شدن است. آدم در این وضعیت حس می‌کند کم‌تر خواستنی ست، یا کم‌تر مورد تایید جامعه یا همان اکثریت است؛ حس طرد شدن یا دور بودن از دیگران، یا کم‌تر مورد محبت و توجه قرار گرفتن، یا کم‌تر فهمیده شدن در این وضعیت بیشتر است و فردِ در اقلیت قرار گرفته را به این سمت می‌کشاند که وجود این‌جور حس‌ها را در دیگران بیشتر بفهمد یا حدس بزند. همه‌ی این‌ها در او نوعی هم‌دلی نسبت به وضعیت‌های فرودست ایجاد می‌کند و در نتیجه، خیلی راحت‌تر و با میل بیشتر، در رفتارهای‌اش با دیگران از خود محبت و توجه و احترام نشان می‌دهد. این حالت را در آدم‌هایی که اعتماد به نفس کم‌تری دارند هم می‌شود دید. یک‌جور مراقبت از دیگران، چاشنی بیشتر روابط‌شان است.
و از همه مهم‌تر این‌که این‌گونه برخوردها با دیگران، گمشده‌ی آدم‌های در اقلیت را هم به آن‌ها پس می‌دهد: توجه و احترامی را که اکثریت از آن‌ها دریغ می‌کنند.

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

چه خوب گفته این جناب دولت آبادی:
در بعضی لحظه‌ها هیچ چیز، به اندازه‌ی «گفتن»، آدم را بی‌معنا و جلف جلوه نمی‌دهد؛ مثل این که کلمه‌ها آدم را ساقط می‌کنند.


*مطلب رو از این لینک برداشتم.