۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

کِرم ِ درون

خیلی وقت‌ها به این فکر می‌کنم که چه شده است که من‌ای که روزگاری با تصور تحقق ایده‌هایم می‌زیستم، اکنون مات و مبهوت، در دورترین فاصله از آنها به سر می‌برم. عرف و سنت، یا خرافات برخاسته از دل آن‌ها می‌خواهند مرا راضی کنند که آن ایده‌پردازی‌ها تخیلی بوده‌اند و من به‌عنوان پردازنده‌ی آن‌ها، یا باید همان موقع توصیه‌های چند-پیرهن-پاره‌کرده‌ها را به گوش می‌گرفتم و پیش از رسیدن امروز به عزای ایده‌هایم می‌نشستم، یا باید روزی مثل امروز فرامی‌رسید که صدای خوردن سرم را به سنگ بشنوم و بلند اعتراف کنم: شما راست می‌گفتید ای بزرگان! ای همه‌چیزدانان! ای پیشگویان! به‌راستی که من کوچک بودم و تا نوک بینی‌ام را بیشتر نمی‌دیدم. بلندپروازی کردم و جزای‌اش را هم دیدم.
اما نمی دانم چه کِرمی ست در من که نمی‌خواهد اعتراف کند. هم‌چنان می‌خواهد بلندپروازی کند و ایده بپردازد.

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

در نبود‌ش
بیش از آن‌که دل‌تنگ او شوم
دل‌تنگ وضعیت‌هایی از خودم می‌شوم
که با او داشته‌ام...

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

لیاقتِ انتخاب

شاید بهترین کاری که مادر و پدر می‌توانند برای فرزند خود انجام دهند این باشد که اعتماد به نفسِ انتخاب را در او برویانند، یا دست‌کم نخشکانند. یعنی او را به این باور برسانند که «تو می‌توانی انتخاب کنی و خوب هم انتخاب کنی. تو لیاقتِ خوب انتخاب کردن را داری.»