دوست دارم روشی پیدا کنم که با آن بتوانم حرفهای دِ مُده و لوس و بیمزه را یکجوری بگویم که خوب شنیده شوند. مثلا امروز صبح که بیدار شدم و دیدم هوا ابری ست، مثل خیلی از روزهای ابری دیگر، حس کردم عواطفام در حال غلیان اند. من در روزهای ابری و بارانی زود گریه میکنم، زیاد دلتنگ میشوم، راحت دیگران را دوست میدارم، فیلام بدجور هوای هندوستان میکند، خلاصه اینکه آستانهی تحریکپذیری گیرندههای حسی مغزم یکجور عجیبی بالا میرود. راستاش امروز به این فکر کردم که من همیشه پاییز عاشق شدهام. نه اینکه هر پاییزی عاشق شده باشم ها! یعنی ردّ عشقهایم را که میگیرم، به پاییز برمیگردند، یا نهایتا به زمستان. این روزها گاهی به اینها فکر میکنم، ولی نمیدانم چهجوری بگویمشان که خوب باشد!
"عریان می خواهمت،آری
پاسخحذفعریان می کنمت،آری
به تاوانِ عشقت،
عشق پاییزی."
به درخت گفت و رفت،
باد.
پس دلت برای من هم الان تنگ تره، آره؟
پاسخحذفp;
کلا فصل لامصبیه! نمیتونی ازش راحت بگذری...
اووووووه! چه جورم!
پاسخحذفنوشتنت هم بیشتر می شه!
پاسخحذفحالا که من'ام خوب فکر میکنم میبینم همهیِ وبلاگا-م'و تو پاییز ساخت'ام، همهیِ اون ۷-۸ تا رو؛ جالب اه!
پاسخحذفاولندش چشمم روشن! تو ديگه سن و سالي ازت گذشته!! بايد كم كم فكر توشه آخرت باشي!!!
پاسخحذفدويمندش چيزايي كه گفتي كار هميشگيته و مخصوص فصل خاصي نيست؛ شايد پاييز درونگراتر ميشي(؟). به جرات ميتونم بگم هيچ دو روزي و در هر روزي هيچ دو ساعتي تورو در ثبات نديدم اي متولد دوست داشتني آبان!!!
يادم رفت بگم صفرمندش: تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز!
پاسخحذف